من خودم جز اون دسته از آدمهایی بودم که سکس کژوال و یا  one night stand رو دوست داشتم.

در این نوع سکس ، شما سر راست ، راست می کنی و میری سر اصل مطلب. لازم نیست که خودت را از نظر عاطفی در گیر کنی و قبل و بعدی هم  ندارد و توش از آب غوره گیری و دلشکستگی و سوز و آه خبری نیست.  یکی از چیزهایی که خیلی برای من این نوع سکس رو جذاب می کرد ناشناخته بودن طرف مقابل بود. این ایده که سکس بصورت کاملا برهنه، در پایین ترین حد حیوانی و جسمی اش اتفاق می افتاد برای من بی نهایت جذاب و تحریک کننده بود. من اصولا آدم روحانی نیستم. برعکس آدمها که دوست دارند طرف شون رو خوب بشناسن من هیچ موقع علاقه ای به کشف آدمهای دیگه نداشتم. مگه همین ها که تا حالا کشف کرده بودم چه گهی بودن که من بخوام یکی دیگه بهش اضافه کنم؟ هیچ هم دوست نداشتم کسی من رو بشناسه، چون خودم هم همچین گه خاصی نبودم.  توی سکس کژوال می تونستم خودم رو آزاد کنم و خیلی حیوانی و فیزیکال و بدون رو در واسی خودم باشم. تنها چیز  مهم تن های ما بود، و من فکر می کردم، سکس در مورد تن هاست ، این حرفها در مورد عشق و این مزخرفات را یک مشت خاله زنک  و مخصوصا این که یک زن نمی تونه از سکس همین جوری و بدون عاطفه لذت ببره  را  هم امثال عمه بلقیس سر هم کردند .

من اولین کاری که بعد از طلاقم کردم تجربه ی سکس کژوال بود. قضیه خیلی آسون اتفاق افتاد.  با یک نفر، که حتی اسمش یادم نیست، اما همیشه توی فانتزی هام آرزوم بود با چنین مردی بخوابم. در مورد این که بین ما  چه اتفاقاتی افتاد نمی نویسم. فقط بطور خلاصه بگم که  خدا وکیلی، خیلی خوب کارش را انجام داد،هیچ جاش رو هم هیچ اشتباهی نکرد،فیزیکالی خیلی جذاب بود، طول زمان ش مناسب بود؛نمک و فلفل هم باندازه کافی بود. خلاصه، خودش که نیست ، خداش که هست،  هیچ ایرادی توی کارش نبود.اما با همه ی این ها یک چیزی کم بود.تمام مدتی که داشت من را می گایید، به سقف نگاه می کردم و با خودم فکر می کردم که  چرا نمی تونم لذت ببرم ؟  صدای فنرهای تخت، صدای نفس نفس ها، همه چیز رو خیلی واضح یادم هست. نه ،  هیچ حس بدی نداشتم، هیچ حس گناهی نداشتم. هنوز هم ندارم. فقط یک جور احساس بی خودی عجیب می کردم. وقتی تموم شد، خوابید توی تخت و یک سیگار روشن کرد. پرسید خوب بود؟ دوست داشتی؟ گفتم بله ، خیلی ممنون. چون من اساسا آدم خیلی مودبی هستم. بعد که یک کم حرف زد، تازه فهمیدم که طرف مهندس مکانیک بود و کلی برای خودش آدم حسابی بود. خواست سیگار دوم رو روشن کنه گفتم دومی اش رو توی راه بکش. لباساش رو پوشید و رفت. فرداش هم زنگ زد، اما هرکاری کردم نتونستم گوشی رو بردارم،  اون هم دیگه زنگ نزد.

***

تجربه ی سکس های فراوان، به من ثابت کرد که سکس  بر خلاف ظاهرش اتفاقا خیلی » روحی » است.  منظورم عشق و این حرفها نیست. منظورم امیختگی و هارمونی روانی دو نفر است. الان که نگاه می کنم ، می بینم هر وقت با یک نفر از نظر روحی نزدیک بودم، یعنی روحم با روحش آشنا بوده،  جسمم هم  غریبگی نکرده. از اولین بوسه، از اولین لمس همه چیز خوب پیش رفته. اما اگر این کلیک، این کنتاکت روحی نبوده، برای من سکس عمل نکرده، حتی اگر طرفم جورج کلونی  هم باشه باز هم عمل نخواهد کرد. من این روزها خیلی بیشتر از قبل در انتخاب پارتنرم سخت گیرم. نه از سر ناز و عشوه، نه برای این که جا نماز آب بکشم، نه برای اینکه طرفم را مشتاق تر کنم. این کار را برای خودم می کنم. برای احترامی که برای روح و جسم خودم قایل شده ام.سکس فقط فرو رفتن یک چیز دراز در یک سوراخ نیست .به عنوان یک سکسولوژیست الکی در یک وبلاگ نیمچه الکی می خوام  اعتراف کنم : سکس مقوله ی خیلی پیچیده ای است. خیلی پیچیده تر از اون که با دو تا تکنیک و تاکتیک درست  بشود با قطعیت در موردش حکم داد. سکس ،  یکی از ریشه  ای ترین و عمیق ترین  حس های وجودی هر انسانی است. سکس مقوله ی بسیار بسیار مهمی است. از آدمهایی که فکر می کنند که » از سکس چیزهای خیلی مهم تری هم هست» تعجب می کنم.  این جور آدمها  شاید اصلا ماهیت سکس را نمی شناسند. باز هم تاکید می کنم، سکس  امرمهمی است. در واقع اگر به من اجازه بدید میخوام بگم: سکس در راس امور است.

بعد تر نوشت:

شاید  تجربه ی سکس اتفاقی برای شما ، جور دیگه ای باشه. من به همه ی کسانی که در این مورد تردید دارند پیشنهاد می کنم که خودشان تجربه کنند. شاید در زن و مرد این متفاوت باشد. شاید در زن های مختلف این متفاوت باشد. دوست دارم تجربه های شما را هم بشنوم ضمن این که بدلیل حساسیت موضوع  خواهشمندم از ریختن زباله خودداری فرمایید . شهر ما، خانه ی ما.