عزیز دلم نسرین جان سلام
مدتی ست که مدام به تو فکر می کنم. چند شب پیش، در یک مهمانی، برای تعویض لباس به اتاق دختر نوجوان صاحبخانه رفتم. چه شباهت عجیبی ست در تمام این اتاقها. عروسکها، بدلیجات و البته دیوارهای پوشیده از عکس ستاره های موسیقی و بازیگران سینما. من چقدر تغییر کرده ام! آن دخترک غرق امید و آرزویی که در همچین اتاقی زندگی می کرد کجا و زن میانسال بدون انگیزه و امید که آنجا ایستاده بودکجا.
در راه بازگشت از مهمانی تلاش کردم که فاصله ام را با نوجوانی ام بیابم. که چه بوده ام و چه خواسته ام، که چه هستم و چه می خواهم. از خودم پرسیدم که عکس چه کسی را می خواهم بر دیوار اتاقم بگذارم. کسی که آرزویم باشد که او باشم و خودم نباشم. اصلا احتیاجی به کنکاش نداشت. تنهای چهره آرام و زیبای تو با آن لبخند محوی که بر لب داری به ذهنم آمد.
نسرین عزیزم تو مادری. قلب تپنده یک خانواده ای. تو عاشقی. چنان عشقی که هیچ زندان و دیواری نمی تواند آن را مانع شود. حتی دستبند تنگ ظلم هم نمی تواند پهنای آغوش عشق را از تو دریغ کند. تو چقدر لبریز از عشقی و من چقدر خالی ام.
تو توانایی. در میان کوه مشکلات ایرانی برای زنان، وکیل توانمندی هستی. روزنامه نگاری. نویسنده ای. فعال حقوق زنانی. مبارز حقوق کودکانی. نسرین جان تو چقدر با اراده ای و من چقدر ناتوانم.
تو ساحل آرامش را با انتخاب خودت رها کرده ای و رفته ای به دریای مبارزه. حرفت را زده ای. نه روزمرگی به خود راه داده ای و نه ترس. حق را گفته ای. برای عدالت، برای درستی، جنگیده ای. فراموش نمی کنم که چگونه بعد از آزادی موقت، بدون حجاب، با دلی به پهنای دریا و چون یک انسان آزاده و برخوردار از اولین حقوق زندگی، در برابر دوربین مصاحبه کرده ای. نسرینم تو چقدر شجاعی و من چقدر بزدل ام.
تو داری تاوان می دهی. نه تنها زندگی خودت که زندگی مهربان شوهر و فرزندانت را فدا کرده ای. تو تاوان بزرگیت را در این روزگار کوچک می دهی. تو غرامت ناچیزی کسانی چون من را پس می دهی. نسرین عزیز تو چقدر بزرگواری و من چقدر پست ام.
تو دلنشینی. هنوز چهره زیبایت را در ذهن دارم. نگاه عمیق و مهربانی که لایه نازکی از غم آن را گیرا تر کرده است. و لبخند ملایمی که نشانه اطمینان و ایمان درونی است. این منم که باید خودم را بگذارم پشت لایه بزک. این منم که کریه و زشتم و این تویی که بی هیچ نهایتی زیبایی.
تو می مانی. این تو هستی که برای همیشه در تاریخ مبارزه برای آزادی باقی خواهی ماند. سالها و سالها از تو نام خواهند برد. راهت را خواهند رفت. چه بسیار در موردت خواهند نوشت. ضربه ای که تو با آن جثه زنانه نحیفت به ظلم و جهالت زده ای همیشه و همیشه در یادها خواهد ماند. نوری که تو روشن کرده ای در این تاریکی همواره خواهد درخشید. این تویی که مانایی و این منم که فانی ام.
در این ایام نوروز که همه به فکر خانواده و عیدی و تعطیلات و مسافرت هستند. من تو و خانواده ات را نمی توانم از ذهنم پاک کنم. نمی توانم و نمی خواهم. نسرین عزیزم من با تمام بند بند وجودم به تو افتخار می کنم و از صمیم قلب دوستت دارم.
سال نوت مبارک.
به امید آزادی