بالاخره اتفاق افتاد. همیشه وقتی اتفاق می افتد حواسم نیست. این بار هم حواسم نبود. انگار چیزی ناگهان تمام میشود. کنار هم خوابیده بودیم ،از اون لحظه های سکوت بعد از هم آغوشی که سبکی و می تونی بری بخوری به سقف. گفت من یک شعر گفتم و میخوام برات بخونم و نظرت رو بدونم. بعد همونجا توی جا خم شد و از توی جیب شلوارش که افتاده بود کف زمین آیفونش را در آورد . نور صفحه اش توی تاریکی چشمم رو می زد، اما چیزی نگفتم. بعد شروع کرد به خوندن شعرش.شعر عاشقانه و قشنگی بود و من می دونستم که برای من نیست، برای آنا است. شعر غمگینی بود ، از سرگشتگی مردی که زنی را از دست داده و حالا فهمیده که هیچ کس و هیچ چیز نمی تواند جایش را بگیرد و حتی عشق بازی با زیبا ترین بدنهای دنیا جز یک انجام وظیفه نیست. و درست همون لحظه بود که اتفاق افتاد.
شلوارش را پوشید و شال گردنش را دور گردنش پیچید. مثل هرشب خم شد ومن را که خواب آلود توی رختخواب حلزون شده بودم بوسید. زیر لب گفتم:لیون! گفت جانم؟ گفتم دیگه هیچوقت بعد از این که با یک زن عشق بازی کردی وقتی توی رختخواب کنارش دراز کشیدی شعری که برای یک زن دیگه نوشتی را براش نخون. برای این که اینکار درد داره! نشست روی تخت و با درماندگی سرش را خاراند.بعد از سکوتی طولانی گفت من اشتباه کردم ،راستش همه ی این مدت انقدر درک تو بی انتها بود که من یادم رفته بود که … گفتم می دونی چیزی به اسم درک بی انتها وجود ندارد، اما اگر درد بی انتها یی وجود داشته باشد من الان دارم توی قبلم حسش می کنم. ..اجازه نداد جمله ام را تمام کنم ،لبهایم را بوسید ، شال گردنش را باز کرد و خزید زیر لحاف و ..
شلوارش را پوشید و شال گردنش را دور گردنش پیچید. دوباره خم شد و لبهایم را بوسید و شب به خیر گفت. گفتم لیون! گفت جانم؟ گفتم عشق بازی با من برای تو یک جور انجام وظیفه بود ؟ گفت خواهش می کنم فراموش کن! وگرنه مجبورم تا صبح باهات عشق بازی کنم !دستم را گذاشتم روی شانه اش و گفتم فقط خواستم بدونی که تو خیلی خوب وظیفه ات رو انجام میدی ! بعد هر دو خندیدیم. دم در مثل همیشه برگشت و گفت که فردا بهم زنگ می زند. گفتم منتظرت می مانم. حتی اون موقع هم نمی دونستم که این آخرین باری است که می بینمش
همیشه وقتی اتفاق می افتد حواسم نیست.انگار چیزی تمام می شود .چند روزی است که تلفن زنگ می خورد اما بند ارتباط گسسته است. پیغام می فرستد که لا اقل چیزی بگو، از من ناراحتی؟ چه بگویم !اینجا یک حفره خالی است ، نه دردی مانده و نه دلیلی ، نه نیازی و نه توضیحی . وقتی تمام می شود انگار هرگز وجود نداشته ؛ چه بگویم؟ رشته ای که ما را به هم وصل می کرد گسسته ، سخن بیهوده است… من همیشه در سکوت عزیمت می کنم.
هما گفت:
چندی پیش یک شب کنترل تلوزیون دستم بود و داشتم میان صدها کانال دور میزدم که اتفاقی به یک فیلم فرانسوی رسیدم
قصه دوخواهر میانسال بود که باهم شرکت داشتند و در دوخانه مجزا اما درکنار یکدیگر زندگی میکردند هردو هم تنها بودند و از کار که برمیگشتن باهم تخته بازی میکردند و بعد هرکی میرفت خونه خودش میخوابید و این زندگی شان بود
یکی از خواهر ها به عشق واقعی عقیده داشت و سالها بود منتظرش بود که پیدایش کند و ان خواهر دیگر هر شنبه شب به یک مردی پول میداد و شب را با او میگذراند …و جالب بود این دیالوگ های بین انها درمورد این موضوع
نمی دانم خاصیت سن است یا چه اما من دیگر طاقت این حفره های خالی را ندارم ..حفره هایی که زمان می برد تا جایش التیام پیدا کند و از درد به خاطره تبدیل شود ……. من ترجیح میدهم تنهایی ام باشد ولی برای باری دگر در قلبم حفره ای ایجاد نشود …پس می ماند فقط یک نیاز جسمی که انهم با پول خرج کردن ارضا میشود …… و تمام
راستش این قضیه دورنمای بدی دارد اما وقتی فهمیدم دیگر ادم (چه مرد و چه زن ) کم پیدا میشود تا بتوان بااو قصه ای را شروع کرد تصمیم گرفتم خودم باشم و خودم …اینطوری دردش و دردسرش کمتر است ….
خرزهره گفت:
+++
Sam گفت:
ترسو
خرزهره گفت:
بچه که بودم وقتهایی از بزرگترها انتقاد می کردم پدرم می گفت وقتی بزرگ شدی می فهمی . البته معنیش میشه وقتی تجربه کردی یا تو اون وضعیت قرار گرفتی.
امیدوارم تجربه نکنی.
مدونا گفت:
هما جونم، دردسرش کمتره ولی بدون اون لحظه های ناب و هرچند ناپایا … و بدون این جستجو… میشه گفت داریم واقعا زندگی میکنیم؟ بقیه ی زندگی همون Chore هاست.
گیتی گفت:
هما جون… اوا خواهر این حرفا چیه ..
اینی که گفتی که مثل غار می مونه….غار می مونه …غار می مونه !!
دیدی ؟؟ صدام توش پیچید !!
چه جلافتا …خدا بدور !! کال بوی ؟؟ نه ؟؟ داریم مگه ؟؟ 🙂 🙂
تازه…یاد یک فیلمی افتادم…صبر کن اسمش یادم بیاد……..ممممم
» ایرما خوشگله «…
یک کمدی درخشان به کارگردانی «بیلی وایلدر»… جک لمون و شرلی مک لین هم بازیگران اصلی اش هستند…
جک لمون عزیز یک پلیسه توی یک محله ای که ایرما خوشگله اون اطراف بعله…
بعد خوب عاشق ایرما بوده دیگه…اونوقت طفلک مجبورمیشه هر شب اسکناس تقدیم ایرما خوشگله کنه که با هم فقط ورق بازی
کنند .. مبادا ایشون بره دنبال بعله.. !!
به معانی جلافتی عمیقه اجتماعی سیاسی فرهنگی سالاد مردسالارانه فمینیستی اش کاری نداشته باش آبجی ..
فقط برو این پیل های خوبی که بهت معرفی می کنم ببین شاید از این تفکرات غارنشینی دست برداری…
هما گفت:
گیتی عزیز
کال بوی ؟ کاش داشتیم و دلم نمی سوخت ..درد اینه کال بوی خودش انتخاب می کنه اما ….بگذریم این حرفا خیلی تلخه و سوتفاهم زا …
اما چه عیبی داره ؟ صحبت نیازه …تو وقتی گرسنه ات میشه میری یک رستوران میخری؟ یا میری رستوران یک غذا میخری؟ اینم همینه وقتی بهش بعنوان یک نیاز نگاه کنی باید ارضاش رو بخری …… این ربطی ام به غار نشینی و …نداره اخرین باری که تو از بودن با یک مرد لذت بردی بدون اینکه مجبور باشی یکسری تجاوزات خارج از حدود رو تحمل کنی کی بوده ؟ اصلا بوده ؟ هست ؟
بحث مرد بد و زن خوب نیست ..اصلا معنای رابطه بی معنی شده توی این ملک ….. یا مرتیکه زن داره یا بعد شش ماه یادش میوفته تفاوت سنی مهمه یا مثل کنتور برات صورتحساب می فرسته یا نوه عموی بابای نداشته اش رو تو خیابون می بینه و میگه خدا مرگم …ابروم رفت ….
که چی ؟ چرا ؟ من نمی دونم ادمهای ملک ویولتا چجوری اند… اما اینجا شده بنداز و در رو …نه فقط درمورد رابطه …درمورد همه چیز …. پس یک رابطه که باید ارامش بخش و شادی افرین باشه ..میشه یک چیز مزخرف درداور …. یه بار به مدونا گفتم من دیگهخیلی وقته توی ادمها دنبال عشق نمی گردم …… راستش من دیگه مدتهاست تصمیم گرفتم خودم ،خودم رو گول نزنم …..
گیتی گفت:
من نگفتم عیبی داره آبجی…
اگه صحبت فقط نیاز جسمی باشه هیچ ایرادی که نداره ، اتفاقا نشانه ی سلامت عقله…
که بخاطر فقط نیاز جسمی فردی خودش و دیگری گول نزنه وهزارجور تفسیر و اسم دیگه روش نگذاره….
اما موضوع دقیقا همینه…آیا فقط نیاز جسمی است ؟؟ یا یک سرخوردگی روحی ؟؟
در مورد وضعیت این ملک هم که قربونت برم…چه چیزی سر جای خودش هست که این باشه…
هما گفت:
گیتی جان
من نمی دونم شاید سرخوردگی روحی باشه اما یک چیز برای من مسلمه حتی اگر سرخوردگی روحی هم باشه مسلم از بسیاری سرخوردگی ها یا بقول ویول حفره ها جلوگیری می کنه …….
انچه مسلمه من مسول بوجود امدن این سرخوردگی روحی نیستم و این رو جامعه بما تحمیل کرده اما خودمون که دیگه نباید وارد این بازی بشیم که اسیب بیشتری ببینیم ؟ من این قضیه رو بچشم نیاز نگاهش می کنم و بعنوان یک نیاز هم پاسخش میدم …حالا این درسته یا نه ؟ من واقعا نمی دونم …چون راه دیگری بنظرم نمی رسه
گیتی گفت:
هما جون من کلی بهش نگاه می کنم نه شخصی….
میگم اگه نیاز جسمی باشه و آدم بروشنی به این موضوع رسیده باشه که نیاز جسمی اش فقط اون رو به طرف ایجاد رابطه سوق میده ، حالا چه مرد چه زن…
عاقلانه ترین و بهترین کار همین است که شما میگی… بدون بازی و بدون کلک از همون ابتدا به روشنی دو طرف قصه تفهیم بشن که فقط برای سکس در کنار هم هستند و بازی با احساس نیست….یک توافقه…
اما معمولا این نیست…یعنی حتی در این شکل واضح و تعیین شده و مشخص هم دو طرف ماجرا گیج میزنند…چون بقول خودت در این ملک ، هم نیاز جسمی هم نیاز روحی هیچکدوم به شکل سالم و درست نتونسته ارضا بشه…
منظور من این بود که وقتی به این جریان آگاه باشیم…شاید راه حل در دست خودمون باشیم…بجای فرار از موضوع…
شاید البته…..
ليلی گفت:
هما جان. منم به همين جا رسيدم. انقدر شکست و له شد که ميخوام ته مونده اش مال خودم باشه.من حرف تو رو زندگی کردم. ديگه برام معنی زندگی داره نه تجربه, نه حرف.
شوماخر گفت:
نگران نباش تو استاد پر کردن حفره های خالی هستی
حتم دارم دیگه اسم لیون رو هم یادت نمیاد.همون طور که اسم منو هم یادت نمیاد…
نسوان گفت:
اسمت رو بگو شاید یادم بیاد… تو هیچ وقت اسمت رو نگفتی …..
شوماخر گفت:
لعنتی تو خودت این اسمو رو من گذاشتی!!! یادت نیست؟؟؟؟؟؟
نسوان گفت:
متاسفانه خیر!
Outraged گفت:
محشــــــر بود، لیون ساندز لایک ای فریکین لوزر. آ مین کامان هو وود دو دَت تو ای وومن؟ دیس ایز ریلی آوت ری جس.
لیون گت ا لایف میت 😦
آی دنت ن وای آیو ریتن دیس این اینگلیش. ول ات لیست آی دیدنت بوز اینگلیش فنت.
bamzy گفت:
تیریپ علی آبادیه؟
outraged گفت:
آفرین بامــــــــــــــزی الهام گرفته از علی آبادی البته با لهجۀ ببعی 🙂
ولی قلبم درد گرفت این رو خوندم اولترا وایولت عزیز یا هر اسمی که داری؛ خدا بهت صبر بده 🙂
لیلا صحت گفت:
man hads mizadam chenin etefaghi biofte va hads mizanam tamome tamom ham nashe
Sam گفت:
Notthing is forever
بهانه گفت:
چه فرقی میکند
او شعری را که برای یک زن دیگر نوشته است را به رختخواب تو میاورد
و تو ،خلاء هایی که از جای دیگر برداشته ای را تحویلش میدهی
زیاد شلوغش نکن
آدم ها همه مثل هم اند.
یکی گفت:
+
نسوان گفت:
اره ، منم همین کار رو با نفر بعدی می کنم. حفره ی خالی اش رو با یکی دیگه پر می کنم.
اونم شاید شعر بعدیش رو برای من بگه و تو رختخواب نفر بعدی بخونه.
و این ماجرا همین جور ادامه پیدا می کنه…
اینجوریاست…
شلوخوف گفت:
حفره ی تو مثل چاه ویل در جهنمه با (ک)ـیر پر نمیشه باید به فکر آلات و ادوات قطورتر باشی .به شما در اینجا لوله ی تانک پیشنهاد میشود
پ.ن: خجالت بکش سن و سالی از تو گذشته تا کی میخوای مثل دختربچه های دبیرستانی و مثل ان دماغ آویزان به مردها باشی. پر کردن خلاء با شراب و آغوش و سکس برای احمق هاست برای آدم بزرگ های کوچک مانده است .
برای فرار است لزبین بودن به این زندگی شرافت داره
outraged گفت:
شل و ولف
اینم یه آیه از قـران برای شما مردان خدا
ای کسانی که ایمان آوردهاید و نیاورده اید تو کار هم فضولی نکنید .
شلوخوف گفت:
خودتم که الان فضولی کرد outraged
ساقی ب گفت:
ویول جان:
من به نظرم رسید که تو خود این آدم رو هم دوست داری ، چرا نمی خوای صرفا به عنوان یک دوست بهش نگاه کنی و نگهش داری؟ دوستی که با هم فیلم نگاه کنید ، چرف بزنید و….. ، بدون اینکه با هم بخوابید . بدون اینکه فرقی کنی که زن دیگه ای رو دوست داره یا نه .
نسوان گفت:
سوال قشنگیه.. . اما وقتی یک مرزی رو رد می کنی سخته.. .
ژیان گفت:
ای تمساح بخوره اون مرزت رو.
نسوان گفت:
جری لوییس یک فیلمی داشت که توش نقش یک کمدین رو بازی می کرد. هر جا می رسید تا دهنش را باز می کرد مردم غش غش می خندیدند… یک صحنه ی خیلی با مزه داره که از ماشین پیاده میشه و خبرنگارها هجوم میارن. جری لوییس میگه ببخشید ، اما من نمی تونم مصاحبه کنم… بعد همه غش غش می خندن. جری لویسس ادامه میده عمه ام مرده و من خیلی غمگینم! باز همه می زنن زیر خنده. ( کلا صحنه ی خنده دار و پارادوکسش هم بامزه است)
حالا شده حکایت شما. من اینجا عمه ام مرده و خیلی غمگینم! الان چه وقته شوخی کردنه! جدا که!
..
😉
aria گفت:
Dont let somone become a priority in ur life,when u r just an option in their life…
Relationship work best when they are balanced
ویدا گفت:
@ساقی جان….
یک زمانی تو ایران بود… مردم تا با زن یا دوست دختر یا دوست پسرشون بهم می زدن… از هم انتقام می گرفتن….. حالا هم یک موج روشنفکری اومده که ما رابطه امون بهم خورد ولی با هم دوست می مونیم!…… ولی روانشناسها می گن این بدترین کار ممکنه…. و دوستی و رفت و آمد با معشوقه فبلیتون هیچ وقت نخواهد گذاشت شما به تعادل روانی و فکری دوباره برسید… و رابطه جدید سالمی رو شروع کنید…. یعنی لازم نیست با هم دعوا کنید و با هم دشمن باشید… اگه بچه داشتید سر بچه با هم صحبت نکیند…. ولی این به این معنی نیست که با هم دوست باشید……
من خودم غیر ممکن اگه باکسی دوستی کردم… اون شخص رو از لیست دوستهام حذفش کنم مگر اینکه اون نخواد با من دوست باشه…. ولی دوست پسرهای قبلیم… چرا!!! همشون از لیست دوستان حذف شدن….. اگه ببینمشون باهاشون خوب برخورد می کنم… ولی دوستی نه!
ساقی ب گفت:
ویدا جان
شاید تجارب ما متفاوت باشه ، چون من حقیقتش هیچوقت دوست پسر نداشتم ، ولی با خیلی مردها مثل زنها ،رابطه صمیمانه و دوستانه وبه نوعی به قول شما روشنفکرانه داشتم . شاید به خاطر موقعیت خاصی بوده که داشتم که در فضایی بزرگ شدم که در کودکی دختر دور و برم نبوده وبا پسرها بزرگ شدم و شاید همین باعث شده که بعدها خیلی راحت با پسرها ارتباط برقرار کنم . که البته متاسفانه در ایران این اخلاق من خیلی وقتها موجب سوءتفاهم یا سوء استفاده برای آقایون میشد.
به هر حال چون من چنین تجربه ای نداشتم از ویول به صورت سوالی پرسیدم ، که خب اون هم از دیدو تجربه خودش جواب من رو داد. والا من منظورم نظر دادن نبود که کاش این کار رو بکنه یا نه . فقط یک سوال بود.
ویدا گفت:
ساقی جان…
من هم فقط می خواستم بگم… جواب سوال شما رو بررسی و تحقیق کردن…. دیدن سختی جدایی رو متحمل شدن…. مفیدتر از این هست که بخواهی باهاش در ارتباط باشی… همین! 🙂
کامبیز گفت:
می دانی چقدر طول می کشد تا ندایی در تو به گوش برسد و واکنش تو به آن این باشد که قریحۀ ادبی ات به فکر پاسخی برای این ندای درونی پنهان باشد و چقدر طول می کشد تا پس از کلنجار رفتن احساس تو با وجدانت، به وجدانت یا به احساست پاسخ دهی و چقدر طول می کشد تا این شعر کلمه به کلمه اش سروده شود و چند بار خوانده شود و از خوانش چندین و چند بارۀ آن، این احساس فرو خورده تخلیه و رها شود و تو از بروز این احساس یا شنیدن آن ندا و پاسخی که به آن داده ای احساس رضایت کنی و با وجدانت کنار بیایی که کار درست این یکی است نه آن یکی و ………..در «تمام این مدت» آن یکی که حفره اش را ساده لوحانه به تو سپرده در وهم مشکوکی که خودش هم به آن امیدی ندارد به سر می برد و وقتی بر می گردد و این زمان را محاسبه می کند ……می بیند چقدر زودتر از اینها تنها بوده و چقدر زودتر از اینها در سکوت عزیمت می کرده و «تمام این مدت» حواس تو کجا بوده و او حواسش نبوده: این گاهی آنقدر زود یعنی چقدر؟ نکند از همام اول؟ و او می فهمد که که این داستان، داستان خانه بدوشی است که حفره بدوش شد.
آدم ها خیلی با هم فرق دارند.
کامبیز گفت:
@ بهانه
آزي گفت:
كاملا دركت مي كنم. دردناك ترين حس اينه كه وقتي پيش تو هست از فرد ديگري حرف بزنه حالا فرقي نميكنه كه داره حتي ازش خوب يا بد مي گه مهم اينه كه داره به اون فكر مي كنه و آدم يخ مي زنه و در سكوت اشك ميريزه
DarkEvil گفت:
سکوتم .
سکوت ام .
سکــوت می باشم .
گوش میدم به آهنگی که خودم گذاشتم و بعد هیچی .
سعی می کنم فقط آهنگ رو بشنوم ، نه برم توی گذشته ،
نه به خاطر ِ قوانین ِ تخمی-تخیلی ِ دنیا ، از کوره در برم .
و در آخر انگار که هیچی .
.
.
اما بازم انرژیم تموم شد .
ساکت نشستن و سعی برای فکر نکردن و دوباره مثه آدم آهنی ها ، باطریم اِرور داد .
تــــُف به ذات ِ *ـیری ِ این دنیا .
نسوان گفت:
هاه. همینه..
DarkEvil گفت:
همذات میپندارمت …
مسافر كوچولو گفت:
خيلي خوبه كه موقعش رسيد و اين ماجرا اتفاق افتاد … يعني اون لحظه اي كه لازمه تا بريدن اتفاق بيفته فراا رسيد … اگر اينجوري نبود كه اصلا گيج ميموندي كه يكهو چي شد …
ميفهمم چقدر سخته … نه سخت نه … انگار كه آدم يك تيكه از وجودشو براي هميشه از دست ميده كه با هيچي ديگه پر نميشه … همون حفره اي كه ميگي …
ناشناس گفت:
دولا شد لبمو بوسید، عشق بازی
لبمو بوسید
عشق بازی
چقدر حال بهم زن و چندش آورند این جملات، آدم از نوشتههات یاد داستانهای پرویز قاضی سعیدی میوفته
نسوان گفت:
نمی شناسم اینو که میگی. اما شایدم راست میگی. خودمم دوست ندارم اینجوری بنویسم. این کلمه ها پیش پا افتاده است.. و مبتذل. مرسی از تذکرت. باید یک راهی پیدا کنم که اینجوری ننویسم وقتی تو این مضمون می نویسم. بازم تشکر از نقد بجا و خوبت.
مدونا گفت:
تفاوت بزرگی هست بین Sex و Love making… من فکر میکنم وقتی ویولتا میگه عشق بازی منظورش Love making هستش. یعنی میخواد این تفاوت رو روش تاکید کنه. به نظر من اصلا این کلمه چندش آور نیست. خیلی هم زیباست.
نام گفت:
خانم مدونا
به نظر می آد بزرگی این تفاوت نسبت به افراد مختلفه، نیست؟
مدونا گفت:
خوب اگه بخواهیم وارد جزئیات بشیم بعله ولی در کل دو نفر یا با هم هستن که فقط یه نیازی رو برطرف کنن و یا دارن از هر لحظه اون ارتباط و اتفاق لدت میبرن.
روزهای زندگی گفت:
همان چند وقت پیش که درباره بازی با در قندان نوشتی ، تمام شده بود. به تو گفتم ، البته خودت هم می دانستی ؛ اما مشخص بود. گفتی آمارش را دارم ، اما آمارت فیزیکی بود و اتفاقات درونی انسانها شیمیایی اند و به چشم غیر مسلح دیده نمی شود. گفتم به هر حال از این ماجرا برای تو قلبی شکسته خواهد ماند چرا که تو مانند او به زندگی نمی نگری ، گفتی که نگاهت به روابط انسانها برد و باختی است و این غلط.
امروز اما من فکر می کنم کار درست را انجام می دهی ؛ قلب هیچ انسانی برای دو نفر جا ندارد ؛ رابطه جنسی هم حتی در این مواقع فیزیکی می شود و تو خودت هم می دانی که خیلی انسان فیزیکی نیستی ؛ تمام شده را تمام بگذار و به باز آغازیدنش فکر نکن ؛ حفره اما روزی پر می شود ؛ آنچه را نمی توان بازیافت روزهای زندگیست.
نسوان گفت:
دیشب مست و بدحال بودم بهت دری وری گفتم. جای خالیش تو حفره ام درد می کرد. سر تو خالی کردم.
ببخشید..
اون اصطلاح مگس چاهک مال من نیست. مال صادق هدایته. تو راست میگی …
هممون یک جورایی مگس همون چاهکیم .
روزهای زندگی گفت:
نیازی به عذر خواهی نیست ؛ اگر ناراحت شده بودم امروز برات نمی نوشتم. سعی کردم دلم دریا باشه ؛ بتونم همه چیزرو توش جا بدم و به راحتی از آدمای اطرافم دلگیر نشم؛حرف بزنم و حرف بشنوم. اون جوابی هم که دادم آخر شب ؛ با دیدن اون مهتاب و شرایط فکری یکمی ناخوش شدم(معمولا به حرفهای آدما فکر می کنم) یه جاهاییش تند بود(تازه من مست نبودم) ؛ فقط قصدم این بود که بگم با جابجایی صورت مساله پاک میشه ؛ ما خیلی عوض نمی شیم. یعنی سن و سال من و تو سن عوض شدن نیست ، فقط راحت میشیم، و الا هر کسی میدونه زندگی کردن تو استرالیا و کانادا و آمریکا خیلی بهتر از ایرانِ ، نیازی به تکرار مکررش نیست. موندن من تو ایرانم دلایلی داره که مثل زنجیر به پاهام وصل شده و میخکوبم کرده ، تا خیالم راحت نشه نمیتونم برم ، آدمای زیادی بهم وصلن که ؛ خودم و خودم نیستم.
اگر حالت رو می گفتی من جواب نمی دادم ؛ الان حس می کنم بعضی از چیزهایی که گفتم رو تو اون حال نباید می گفتم بهت.یکمی وجدان درد گرفتم.البته چون من از تو ناراحت نشدم تو هم ناراحت نباش. دلمان باید بزرگ باشه خیلی بزرگتر از اینی که الان هست؛ اینم تمرین زندگی کردن دیگه. take care.
گردو گفت:
آرش!
خیلی با حالی بابا. جدا آدم مثل تو کم دیدم تو ایران. بار اول که با زنت حاضرجوابی کردی بخودم گفتم بیچاره زنش گیر عجب آدم قالتاقی افتاده که از پس زبونش بر نمیاد. حتی نزدیک بود یه چیزی برات بنویسم در حمایت از خانومت. اما الان میبینم خیلی تو پری. بی دلیل نیست کوتاه میاد.
ساچلی-روزهای زندگی گفت:
اتفاقا میگن مستهی و راستی!!! بد حال بودی که بودی، مگه اولین بارته که همچین اتفاقی برات افتاده؟ همهٔ آدما روز سخت تو زندگیشون دارن تازه بدحالیِ تو سطحیترین نوع بدحالی میتونه باشه،دلیل نمیشه با ادمها اینطور برخورد کنی یا جوابشون رو اونطوری بدی،فکر میکردم شخصیتت خیلی قویتر از این حرفا باشه که به خودت اجازه بدی تو شخصیترین مسائلِ زندگیِ ۲ تا ادم نظر بدی، پس بگو اون جوابها با اون حالت حرص و غرض ناشی از سرخوردگی مجدد بوده در ضمن ما از قماش شما نیستیم که سکس و عشقبازیمون رو برای همه بنویسیم و از همه نظر بخوایم و اصلا در حدی نیستی که بخوام به اون حرفهای بی پایه و اساست در مورد روابطم با همسرم جوابی بدم ،در نتیجه لطف کن به مسایلی که اصلا به شما مربوط نیست نپرداز چه نظر دادن در مورد زندگی در خارجِ کشور و چه مسایل شخصی دیگر.
نسوان گفت:
خانم محترم. شما خیلی خوشبختید و در این شکی نیست. اما چیزی که بین من و آرش میگذره به خودمون مربوطه .. اگه دوست ندارین بین خودتون قضیه رو حل کنید. من اینجا با هرکی هرجور بخوام حرف می زنم و جوابش رو هم به خودش میدم نه به زن و بچه اش. بنابر این من دلیلی نمی بینم به شما در این خصوص توضیح بدم. حتی اگر حامله باشید!
خ گفت:
آی تو روحت که اینقدر با حالی… ولی اون مستی و راستی رو خوب گفته ها…منم با حرفای مستانه ات موافق شدم
فرزانه گفت:
فاحشه ایی که حتی از طریق وبلاگ داری زندگی دیگرانو خراب میکنی کثافته لجن
هیچیم که نداری بدبخت نفرینت کنم بگم از دست بدی
شرم کن حیا داشته باش اگر به اینا اعتقاد نداری
به انسانیت که اعتقاد داری انسان باش آدم باش
گردو گفت:
فرزانه خانم!
مثل اینکه برای ما هنوز جانیفتاده که وبلاگ یک محیط خصوصیه. وبلاگ نویسها اینهارو برای دل خودشون مینویسن، البته با انگیزههای مختلف. البته اونها دوست دارند کسان دیگه به وبلاگشون سر بزنند و نظر بدند و غیره، ولی هیچ مسؤلیتی در قبالش ندارند. اگه کسی فکر میکنه مطالب براش بدآموزی داره و یا ناراحتش میکنه تنها راهش اینه که دیگه اونجا نره. حتی شما میتونی تو محیط دیگه ای بر علیهش تبلیغ کنی ولی وقتی آمدی اینجا حق نداری توحین کنی چون کسی از شما نخواسته بیای.
ایوب گفت:
چه خوبه که حفره های روح یک آدم با سکس پر بشه ….
نمیدونم این از کوچیکی حفره هاست ؟ یا از کوچک بودن آدم ها و یا از کوچک بودن دنیا
حفره هایی که با یک آلت و یا با یک واژن پر میشود
. . . حفره های کوچک برای آدم های کوچک داروهای دم دستی مثل آسپرین مثل استامینوفن
یک بار نوشته ی خودمو میخونم … شبیه شعار و آرمان گرایی اخلاقی شد !
shooridegan گفت:
تابوده همین بوده.
حفره های خالی مثل سیاه چاله هایی هستند که درد تنهایی وغربت دراون دادوفریادرا نمیشوند.
بس دردزیاداست نای دادزدن نداری..
بگذار بسوزی اما هیچگاه با او نسازی..
ناشناس گفت:
خانوم مدونا
من نمیدونم «سکس» چیه و همینطور نمیدونم» لاو میکینگ» چیه چون انگلیسی زبون نیستم(البته به قدر کفایت انگلیسی بلدم)، اما میدونم یه چیزی هست به اسم «نزدیکیِ جنسی» و یه چیزی هم هست به اسم هماغوشی تفاوتهاشونم تا حدی میدونم.
منظور منو از اون انتقاد نویسنده فهمید و جواب مناسب داد که اگه شما زحمت میکشیدی و جواب ایشون رو میخوندی شاید البته شاید متوجه انتقاد من از سبک نوشتاری ایشون میشدی وگر نه بنده تو اینجا نه فأعلم نه مفعول
تو داستان نویسی حتی بیان خاطرات به سبک داستان استفاده متعدد از واژهای جلف و سبک به کرات نشان از عدم تسلط نگارنده به مقوله نویسندگی یا محیط محدود دایره معلومات و واژگان اون نویسنده هست.
و اینجاست مرزِ بین نویسنده و هرزه نگار( به معنی نویسندهای که نوشتههایش فاقد ارزش میباشد) مشخص میشود.
من تو این نوشته اثری از نویسندهای که نوشتههایش در برخی از پستها بسیار موشکافانه ، و سیطره کامل به موضوع بود ندیدم
بیشتر به نامه دختری به دوست پسر سابقش میماند که برای تحریک اوست و در این راه نگارنده ناامیدانه سعی در تحریک مرد مورد نظر خودش دارد مثل «گربه بر روی شیروانی داغ»
ساده دلی نشانه خوش دلی است خوش دلان معمولان احساساتی و شما خانوم خوش دلی هستید اما احساسات مثل کرهای است که بر روی نان شیر مال ماسیده شده باشد اگر نان بیش از اندازه داغ باشد چندان خوشایند نیست پس بهتر است قبل از جواب دادن مطمئن شوید که منطقتان بیشتر از احساساتتان است.
مدونا گفت:
من هی میخوام کامنت نذارم نمیشه … عزیزم چرا اینقدر خشن؟ دعوا که نداریم … شما نظرتو گفتی منم که خدای نکرده توهینی نکردم منم نظرمو گفتم، البته اگه اجازه بفرمایید ما هم نظری داشته باشیم. نظر ویولتا رو هم خوندم .. ولی خواستم بگم اگه به نظر یک خواننده محترم کلمات ایشون حال به هم زن و چندش آور بود (عین کلمات خودتون) به نظر من زیبا بود. در ضمن از تحلیل شخصیتی که از من کردید هم ممنونم، جالبه که خوش دلی و حتی ساده دلی این روزا جزو صفات ناخوشاینده، شایدم به زعم شما چندش آور …
پ.ن. از این جوابیه شما بیش از منطق بوی احساسات میاد ولی نه از نوع خوشدلانه
قاصدک گفت:
قشنگ بود.
گیتی گفت:
من مخالفم !!
حالا میگم چرا… اما نمی دونم مخالف چی !! گمونم مخالف جو و اتمسفر و
و فضای موجود در این پست و کامنت ها….
به نظر من آدمی که زندگی کرده ، خاطره داره…
هر چی بیشتر زندگی کرده باشه بیشتر خاطره داره…
به سن و سال هم مربوط نیست ، به مدل و میزان زندگی کردن مربوطه در واحد زمان…
هیچ آدمی به تملک کامل درنمیاد…احساساتش ، تخیلاتش، آرزوهاش، بلندپروازیهاش…
با آدم ها فقط میشه به اشتراک گذاشت…لحظه های خوب رو…
میشه سیراب کرد و سیراب شد…در لحظه ها…
میشه اون لحظه ها کش پیدا کنه ، طولانی باشه…ماه ها …سال ها… گاهی تا آخر عمر، بستگی داره…
اما چه خوبه بتونیم به آوازهای دل آدم ها گوش بدیم…
اون آواز شاید فقط مال اون لحظه است…
بتونیم آدم هایی که دوست داشته اند، دوست داشته باشیم…
گرچه نکته داره البته…
چقدر به شعور اون آدم اعتماد داریم…یعنی انتخاب و شروع رابطه بر چه اساسی بوده…. شناخت ؟؟ اینکه قاطی نکرده خودش رو با من و همه چی این دنیا ؟؟
اگر بدونیم چرا با هم بودیم و چرا شروع کردیم… نباید به این راحتی با یک آواز شبانه به سکوت تبدیل بشه…
تو خودت می نویسی…شعر میگی …ویولتا…تو چرا ؟؟
نمی دونم حتما فراتر از این حرفها حس کردی …نبودنش رو قبلا حس کردی…نه اونشب…در این شک ندارم !!
نسوان گفت:
اتفاقا اصلا من بودم که تشویقش کردم به نوشتن. برای همین هم شعرش رو برام خوند…
اما گیتی .. وقتی یک چیزی تموم میشه دست من نیست. همون طور که شروعش دست من نیست. حس من از من فرمان نمی بره…من حتی اون زمان نفهمیدم ! فکرکردم میره و باز با هم حرف می زنیم. اینجا یک اتفاقی می افته ..مثل یک فیلمی که تموم شده. حالا هر چقدر قشنگ. دیگه پرده نقره ای بدون تصویر که دیدن نداره. تو همه ی تصویر ها رو دیدی.. باهاش زندگی کردی. اما وقتی فیلم تموم میشه چراغ سالن روشن شده و تو می فهمی که زندگی تو یک چیز دیگه است و این فیلم یک جاهایی از زندگی تو رو بهت نشون داده اما حتی قسمتی از زندگی تو نیست…حالا هم تموم شده… به چی میخوای زل بزنی؟ بلند میشی و از سالن میری بیرون !
گیتی گفت:
ویولتای عزیزم…
در مورد فرمان نبردن حس باهات موافقم… و چه خوب…حس باید رها باشه…
بی قانون…بی دلیل…بی واسطه…
اما به نظر من تو جلوی پرده ی نقره ای نیستی، این فیلم هنوزفیلمبرداریش تموم نشده، تدوین نشده، موزیک متن نداره، پست پروداکشنش مونده…
از اینها گذشته…
تو اون موجود زنده ای هستی که پشت مونیتور و در حکم کارگردان نشسته… چیزی که من می بینم اینه که تو فرمان کات رو دادی…
تازه اصلا پرده ی نقره ای رو ولش کن…به نظر من این صحنه ی خاکی خلی نمایشه !! والله !! هر اجراش می تونه در عین اینکه همون نمایشه ، با اجرای قبلی فرق داشته باشه…
اما اگر حس تو میگه کات ، تمومه… ببین همینه ؟؟ واقعا همینه ؟؟
نسوان گفت:
نمی دونم واقعا چیه ……گیتی.
من تنها چیزی که می دونم اینه که ز یک سر مهربانی درد داره …پس کات ! مگه من دیوونه ام که بخوام درد بکشم! عامو ولم بکنا؟؟؟
گیتی گفت:
عامو درد نداره که !! خلاف به عرض رسوندند !! …صبوری کن صبوری…..
فوق فوقش مثل پیل نامه نوشتن می مونه !! تازه اگه خیلی درد داشته باشه…که نداره !! به همون قبله !
بعدش هم هر موقع دیدی درد داشت به شیوه ی خواهر هما با لگد از پنجره پرت کن پایین !!
گردو گفت:
سلام گیتی خانم. انقدر این بحث جالب شده که من درسمو ول کردم و اینجا کامنت میخونم. تازه گردو و بادومم هم تموم شده.
شما سخت نگیر این یک حال طبیعی برای همه ست وقتی یه چیزی رو از دست میدن. مثل زخم میمونه که برای التیام زمان لازم داره.
اون دوستانی هم که توقع دارند ایشون به اصطلاح هرزه نگار نباشند باید کمی توقعشونو پایین بیارن. آخه ایشون درد داره و داره دردشو فریاد میزنه، ما بهش میکیم خانم با ادبیات غنی فریاد بزن. من تو یه کامنت بالاترم گفتم وبلاگ یک محیط خصوصیه که آدم حرف دلشو بزنه. اینه که هر نوشته ای بستگی به حال طرف داره. رو فرم باشه قشنگ مینویسه، خوشحال باشه جوک مینویسه، وقتی هم که درد داره از دردش مینویسه
گیتی گفت:
سلام به روی ماهت… گردو جون الان با توضیحات شما فهمیدم چی شد !! 🙂
عزیزم، در نیت دوستانه و پاک شما شکی نیست…اما دقت داشته باش هر گردی گردو نیست…مثلا الان ظاهر من اینه که سخت می گیرم…اما اصلا سخت نمی گیرم… راستی چی رو باید سخت بگیرم ؟؟
ویولتا هم همیشه چه با درد چه بی درد…خوب می نویسه !!!
هرزه نگار از کجا آوردی ؟؟
گردو گفت:
گیتی خانم!
میبینی! نمیداری به درسو مشقم برسم.
چی چی رو سخت بگیر بقیه چی هارو آسون
هرزه نگاری در جواب به دوست ناشناس بود، به شما نبود
گیتی گفت:
گردو..
شما به درس و مشقت » هم » برس….
چی چی رو سخت بگیر بقیه چیزا رو آسون ؟؟ شبیه آیه های قران حرف میزنی ها !! 🙂
Baltazar گفت:
مگه خلاء و حفره رو بايد پُر كرد ؟!؟!
اصلاً براي همين بوجود ميان كه پُر نشن !!!
وگرنه همه چي مثل روز اول ميشه !!!
مگه نه ؟!؟!
از قديم گفتند كه :
بيماري اندر اين ره ، بهتر ز تندرستي !!!!
گیتی گفت:
دقیقا … یعنی نوچ !! 🙂
یعنی درست میگی بالتی .. آدم هی چاله چوله درست کنه بعد پرش کنه ؟؟
باید به مدعی مگویید اسرار عشق و مستی، بگویید که به ماه نظر کنند که اینهمه واله و شیفته و عاشق داره … و اینهمه در زیر نور افشان شبانگاهیش شعر گفته اند و عاشق شده اند و مرده اند !!!
البته با تلسکوپ نگاه کنند ها…پر از چاله چوله است خودش طفلک ، تازه توی خلاء هم دست و پا میزنه و روزگار می گذرونه !!
شلوخوف گفت:
@بالتی
من نمیدونم تو چرا اینجا کاری به غیر از پاچه خوری و خود شیرینی برای زن بیوه ها و دختر ترشیده ها نداری
هرکی از اینا انتقاد میکنه سریع خودتو میندازی جلو براشون کرسی شعر میخونی
«بيماري اندر اين ره ، بهتر ز تندرستي» چه ربطی به حرص و عقده ی جنسی ویولتا داشت؟
یه چیزی بگو که بگنجه
گیتی گفت:
خلوت کن ببینم !!
جز چرند گفتن و عقده گشایی چیزی ازت ندیدیم اینجا آقای شل و خل ..
ایشون ( جناب بالتی ) با من صحبت کردند… تو چی میگی این وسط ؟؟
برو آقا جون…به اندازه ی کافی وقاحت و جفنگ می شنویم …بسه دیگه…
گردو گفت:
ایهالناس! یکی پیدا شه به این آقایون بگه بابا یک زن تو دنیا(البته دنیای ما) پیدا شده که همونجوری هست که ما مردا دوست داریم(البته به تفسیر خود آقایون، اگه نیست گناش به گردن خودشون) دنبال همون چیزی هست که ما همیشه نقد داریم و دنبال مشتریش میدویم و پول هم خرج میکنیم. حالا شما بهش گیر دادین که چرا؟ اگه ایشون مثل اون هما خانم باشه که همه چیرو بوسیده گذاشته کنار و حق مارو زیر پا گذاشته خوبه؟ بابا انصاف داشته باشید. بخدا اگه همه زنهای دنیا اینجوری بودن دیگه هیچ مرد هیزی پیدا نمیشد. اصلا این بحثها که اینجا هست مطرح نبود.
حالا منو هم متهم کنید به پاچه خواری، ولی بدونید یک روز همتون پشیمون میشید ها. بعد نگید من بهتون نگفتما
ویدا گفت:
آفرین گردو….
++++++++++++
گیتی گفت:
حالا موضوع وقتی پیچیده میشه که نویسنده ای که مردهایی شبیه به شلوخوف متهم به حرص و عقده های جنسی می کنند اونها رو، جزء احساساتی ترین زنهایی هستند که من دیدم…
همین داستان ویولنا رو ببینید…پر از گره های احساسی است …و سکس رو حذف می کنه چون انجام وظیفه تلقی شده…
بعد شلوخوفی که احتمالا دلش می خواسته » دن آرام » رو بنویسه !!
اما حتی نتونسته یکبار دن آراام شولوخف رو بخونه تا معانی پس
پشت واژه های یک متن رو درک کنه و و جز حرفهای رکیک چیزی بلد نیست …
به آدم هایی که درک می کنند و می دانند و قدرت تحلیل دارند میگه پاچه خوار….
عجایب خلقتی دیدم در این دشت که بیجان در پی جاندار می گشت، بی دانش مدعی دانش و فر و هوش بود با هوار هوار….
خسته گفت:
خانم هما
بعضی مدل شما رو می پسندن و از ترس درداش از خیر خوشی هاش می گذرن. واسه همین پرهیز می کنن و بخاطر همین آرام آرام هوای اون احساسات ناب رو از دست می دن، البته خشن و زمخت هم می شن و کمتر لذت می برن. بعضی هم این ادا اصولا رو برا بچه ها می دونن که در شأنشون نیست، کلا تو این فاز نیستن.
بعضی هم مثه ویولتا کلاه اینو سر اون می ذاره تا این جای زخم اون یکی رو لیس بزنه بلکه خوب بشه. جالبه برای من می گه نفهمیدم کی ولی انگار رفته. این مدلیا از یارو بعنوان یکی از حلقه های تجربیاتش یاد می کنن. راحت فراموش می کنن. لذت می برن یا تظاهر به لذت می کنن. حتی بعضی اصلا تجویز می کنن که بابا برا اینکه فراموشش کنی جایگزین براش پیدا کن.
تصور کن شما یعد از اینهمه سال خودتو قانع کردی زندگیت معطوف به یه نفر دیگه باشه، بعد اون از تو بعنوان جایگزین و داروی فراموشی یا فلوکستین استفاده کنه…. خداوکیلی این زخم خوب می شه؟
مدل اول واسه آدمایی که جوکها براشون خاطره اس، خاطره براشون زخمه، زندگی درده…اما خب ناراضی هم نیستن..می گذرونن…اما بی هیج شوری در دل.
مدل دوم رو من اصلا درک نمی کنم… خیلی نفهمم ، من کی و کجا جا موندم. توسعه شخصیتی پیدا نکردم یعنی…
شلوخوف گفت:
عزیزم از قدیم گفتند لولو ممرو برد شما اون ثروت مفتی رو که باباجان از رانت های حکومت علی حضرت آریامهر به شکمت میریختو از دست دادی و مدام با سکس و دادن و مستی میخوای خودتو آروم کنی؟
واقعیت ها و زمان حال حاضر را بپذیر و یا اینکه یک دانه سیانور بزن بالا و خودتو از این برزخ نجات بده اینجوری زندگی کردن مثل هر روز مردن است.
ن ا ر س ی س گفت:
حفره های خالی ..
ناشناس گفت:
@ساجلیروزهای زندگی
خانوم عزیز بهتره به اون شوهرت بگی جای اینکه ۲۴ پلاس باشه تو این وبلاگ و کامنتهای چهار وادار زیر کامنت مردم بذاره و مثل این مردأی که حرص یه چیز گمشده تو زندگیشون رو دارند و دنبال اون چیز تو جای دیگه میگردند بیاد سر خونه زندگیش و انقدر آویزون اینجا اون جا نباشه.
جای اینکه اینجا دنبال پیدا کردن خواننده واسه وبلاگتون بگردین برین محتویات ذهنتونو تو وبلاگ خودتون بنویسید، خدا وکیلی این وقتی که اینجا میذارید صرف وبلاگ خودتون کنید ممکنه یه چیزی بشین البته فقط ممکنه.
عقده خود مطرح کردن دارید؟
ساچلی-روزهای زندگی گفت:
جناب ناشناس عزیز:
1-من برای همسرم تعیین تکلیف نمیکنم و ایشون به عنوان یک انسان کاملا باشعور و ازاد مختار هستن هر جا هر چیزی که دوست دارن جواب بدن.
2-ایکاش همه مردهای ایرانی مثل همسر من بودن,شوهر من به اندازه کافی سر زندگیش هست (من که می دونم تو از کجا داری میسوزی)
3-وبلاگ ما یک دفتر خاطرات اینترنتی هست و فقط برای این هست که هر از چندگاهی پستی از حال و روز خودمون رو ثبت کنیم و نیازی به خواننده نداریم.
4-در ضمن به شما یاد ندادن در مورد چیزی که به شما مربوط نمیشه نظر ندی؟جواب من مربوط به نسوان بود.
XXX گفت:
اگر فکر می کردی شوهرت شعور داره و ازاد هستش زیر نظر اون کاملا بر عکسشو نمی نوشتی. کاملا مشخصه تو هدفت چیز دیگه بوده
ساچلی-روزهای زندگی گفت:
من نظر خودم رو نوشتم در جوابیه نسوان, حالا شما چرا کاسه داغتر از اش شدین؟
ناشناس گفت:
@ساجلیروزهای زندگی
خانوم عزیز بهتره به اون شوهرت بگی جای اینکه ۲۴ پلاس باشه تو این وبلاگ و کامنتهای چهار وادار زیر کامنت مردم بذاره و مثل این مردأی که حرص یه چیز گمشده تو زندگیشون رو دارند و دنبال اون چیز تو جای دیگه میگردند بیاد سر خونه زندگیش و انقدر آویزون اینجا اون جا نباشه.
جای اینکه اینجا دنبال پیدا کردن خواننده واسه وبلاگتون بگردین برین محتویات ذهنتونو تو وبلاگ خودتون بنویسید، خدا وکیلی این وقتی که اینجا میذارید صرف وبلاگ خودتون کنید ممکنه یه چیزی بشین البته فقط ممکنه.
عقده خود مطرح کردن دارید؟
////….///»//,%
ترانه گفت:
این خیلی خیلی دردناکه ولی چیزی نبود که تو قبلا نمیدونستی و حس نکرده بودیش… این فقط یک دلیل یا بهانه مناسب بود برای خودت تا این رابطه رو قطع کنی. شاید برای اینکه نمیخواهی یک جا بمونی ، میخواهی حرکت کنی ،شاید برای اینکه از درگیر شدن م طولانی میترسی… شاید برای اینکه توی نمایشنامه زندگیت( هرکدوم از ما بازیگر سناریویی هستیم که نوشتیم) رابطه با یک مرد باید یکجایی تموم بشه.. شاید برای همین بسراغ مردهایی میری که میدونی رابطه باهاشون پایدار نیست.. اینها رو از نوشته های خودت میگم.امیدوارم این حس رو پیدا نکرده باشی که دارم قضاوتت میکنم
نسوان گفت:
نه نه یک جورایی درست میگی… مرسی
ناشناس گفت:
ساجلی- روزهای زندگی
اگر شوهرتون آزاده که پس چرا شما نتونستی خویشتن داری کنی و جواب ندی( میترسی شوهرتو نسوان لوند هاپولی کنن) زیاد نگران نباش این علف فقط به دهان بزی که شما باشید خوش است.
دوم اینکه خدا نیاره اون روزی که همه مردای ایران مثل شوهر شما باشند فضول و بی کار چله نشین و آواره در وبلاگای انواع و اقسام نسوان چه مطلقه چه غیر مطلقه که اون روز روز عزای عمومی واسه مردای ایرانِ .
به ما که یاد ندادن به چیزی که به ما ربطی نداره کاری نداشته باشیم اما شما خانومی کن به شوهرت یاد بده چیز لیسی از نوع روشنفکرانه برای جلب توجه خیلی وقته از مد افتاده الان باید مردونه مثل راننده تریلی حرف بزنند.
اگر بلاگتون یه دفترچه خاطرات بود که به نام بلاگتون کامنت نمیگذاشتید. مثل اینهمه صاحب وبلاگ که میان اینجا و به نامی دیگر از وبلاگشون کامنت میذارند، کامنت میگذاشتید.
میدونی من با دیدن امثال شما نسبت به آینده ایران بد بین میشم نه جمهوری اسلامی و بسیجی چون اونا خودشون میدونند که هیچی نمیدونند، اما امثال شما فکر میکنید خیلی حالیتونه اما ا.ن از گوشت کوبیده تشخیص نمیدین.
آرش- روزهای زندگی
بیع ضعیفتو جمع کن بی رگ سیب زمینی پشندی
خ گفت:
بی شعور چرا گوشت کوبیده رو از چشم آدم میندازی 🙂 من همیشه به این شباهت فکر می کردم اما می گفتم این بخاطر فکر منخرف منه و بهش توجه نمی کردم. اما حالا…ای تو روحت…
شلوخوف گفت:
من با این قسمت
«چیز لیسی از نوع روشنفکرانه برای جلب توجه خیلی وقته از مد افتاده» بسیآر موافقم
از این «چیز لیسا» اینجا خیلی زیاد دیدیدم . خودشونم بعد از یک مدت متوجه میشن دمبشونو میزارن لای پاشون و بی سر و صدا غیبشون میزنه
اما اونجا که گفته میشه «میترسی شوهرتو نسوان لوند هاپولی کنن» خوشم نیومد
چونکه این پیر زن (ویولتا) اینقدر زیر اینو اون خوابیده که در حد و اندازه ی لوندی نیست
اینا اگر لوندبودن صبح تا شب پای کامپیوتر ولو نبودن
ماها هم خیلی ها میائیم اینجا اینارو اسگل میکنیم
وگرنه به جان تو اصلاً چشم بد بهشون نداریم به مولا
ساچلی-روزهای زندگی گفت:
خیلی براتون متاسفم,همین.
بهروز گفت:
بهترین راه اینه که بهشون جواب ندی .
ALI گفت:
?
–
SETAREH گفت:
Lotfan in esme Arabiro (motalegheh)bardarid va bejash Farsi benevisid,mamnon misham
خیال گفت:
داستان شما خیلی شبیه به داستان من هستش وقتیکه نه شروعش و نه پایانش دست خود منه
خسته گفت:
من ولی رویایی دارم…
که در آن هر روز روز تازه ای نیست و عشق نجات دهنده به نظر نمی رسد… آدمها خیلی «چیز»تر از تصویری هستن که واسه خودت می سازی. بعد که می ری نزدیک تر می بینی…نمای نزدیک آنقدر زیبا نیست و انگار این جادوی فاصله است که همه چی رو زیبا می کنه…آرام آرام عادت می کنی فاصله ها رو حفظ کنی و بعد همه چی رو از دور دوست داری و همینظور که پیش می ره از همه دور می شی … حالا دیگه این قصه رو قبول می کنی و دیگه حتی برای امتحان هم که شده هیچ مورد خاصی را دوباره امتحان نمی کنی… بعد می بینی تو جزیره ات تنها نشستی و بقیه رو مثل شبح از دور می بینی که می ان و می رن… تنها می شی و به اون عادت می کنی…اما همه ی اینا قابل تحمله… درد اینجاست….که وسوسه یه قمار دیگه همیشه باهاته… همیشه….
sahar گفت:
++++++++ 🙂 😦
علاف گفت:
++++++++
خسته عاشقتم. یکی دیگه تو دنیا پیدا شد که مثل منه.
من که تنها توی اون جزیره نشستم، نگو که اینهمه جزیره ی دیگه هم هست. با اینهمه آدمهای دیگه که تنها برای خودشون نشستند.
ولی خسته جان من که توی جزیره خودم نشستم بعضی وقتها لبخند هم می زنم. شاید من هنوز اونقدرها خسته نشدم.
ناشناس گفت:
@نسوان
جوابت به » ساحلی» تا انجأی که گفتی-حتّی اگه حامله باشی-قابل قبول هستش اما از اونجا به بعد نشون دهنده عقده یا خواست سرکوب شده است
بیشعور این چطور جواب دادنِ ؟، آیا قدرت فهمت به عنوان یه وبلاگ نویس همین قدهِ .
خوشت میاد من هم عنوان کنم که تو چون مرز ۴۰ سال رو رد کردی و یائسه شدی دچار عقده شدی؟
اگر جنبه نداری ننویس، برو گمشو همون ۱۲ نفر پسر مجردو حشری کن با عشوه قمیشهای خرکیت.یه جوری از این لئون میگی هر کی ندونه فکر میکنه آلن دلونه، از این آشو لاشای بی جا و مکان همه جا فراوون ریخته اما واسه شما غربتیا مرغِ همسایه غازه.
مرده شور فهم پزشکیتو ببرن خانوم دکتر
شلوخوف گفت:
بابا شماها چه زود باورید
دکتر کجا بود؟
اینا یا آمپول زن هستن و یا فوق فوقش پرستار
نسوان گفت:
tabassom گفت:
یاشاسین نسوانیمیز
sara گفت:
خوب همینو بهش بگو، نمیتونی فقط ولش کنی، باید بهش بگی که میخوای بهم بزنی
ویدا گفت:
ویولتا!!!
آخه این چه کاری بود که بچه مردم رو یکی دو ماه عاشق اش کردی؟!….. ببین این تو بودی که جوانه های عشق رو تو وجود اون زنده کردی…. بهش طعم عشق واقعی و شعو ور درک رو فهموندی….. بعد اون دلش دوباره یک محیط گرم و پر از محبت خواست که همیشگی باشه…. ولی دلش می خواست که بچه هاش هم در کنارش باشن!! در نتیجه گیج شد و فکر کرد درباره زن اولش رو می خواد تا در کنارش باشه!!!!….. چون فقط در کنار اون هست که می تونه بچه هاش رو هم داشته باشه!!!…. ولی احتمال اینکه دوباره بتونن یک زندگی خوب رو در کنار هم تجربه کنن کم هست!!!…. می دونی چرا؟…. چون اگه یک نفر رو نفهمیدی…. به احتمال زیاد هیچ وقت دیگه هم نخواهی فهمیدش!
می دونم اصلا مهم نیست که اون رفته باشه یا نه.. هرجا که خوشحال همونجا باید باشه…. همیشه رفتن یکی فرصتی خوبی هست برای جایگزین کردن با یکی بهتر…..
ولی حرف من… در مورد سنت و تربیت ما زنها هستش…. بهمون یاد دادن …. به طرف فرصت ندیم تا خوبیهای ما رو ببینه و قدم به قدم ما رو درک کنه و عاشق بشه!!!… بقدری سریع پیش می رییم و در محبت و درک بی انتها غرقش می کنیم که طرف دو روزه خوشی می زنه زیر دلش!!!… بهش فرصت نمی دییم تا فکر کنه و راهش رو پیدا کنه… قدر داشته هاش رو درک کنه!!… البته منظور من این نیست که خودمون رو بزنیم به کوچه علی چپ و نفهم بازی در بیاریم …. بلکه منظورم اینه که قدم به قدم و آهسته و پیوسته پیش بریم…..
گردو گفت:
بابا شما بیا یک مشاوره بزن ویدا خانم. حتما کارت میگیره. خیلی تحلیلهای قشنگی میدی. من خودم مشتری اولتم.
هما گفت:
سام عزیز
ترسو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اون سرزمین ملکه ویکتوریا اخلاقت رو حسابی عوض کرده ها ؟ دکتر جان
تو چطور می تونی بمن بگی ترسو وقتی نمی فهمی و جای من نیستی ؟
بذار پس یک چیزی برات تعریف کنم تا بفهمی
اولین بار و دومین بار و صدمین بار که مردی…هرمردی …. فهمید من مطلقه ام سوای مرتبه و مدرک اجتماعی اش از من یک چیز خواست …پس من شروع کردم به ساکت شدن …دردو دل نکردن … دردها رو در خودم نگه داشتن …..
وقتی تمام دوستان و فامیل و هر زنی که میشناختم ترسید از بودن و دعوت از من چرا که مردش را و مردها را می شناخت ..پس زنی هم برای دوستی و رفت و امد فامیلی نماند …….
وقتی اولین مستی را در جایی جز خانه ام و تنهاییم تجربه کردم و کسی که نمی دانست شوهر دارم یا نه و فقط به صرف زن بودن میخواست با من بخوابد و مستی و راستی را بهانه میکرد …دیگر جز در خانه ام مستی نکردم
وقتی در محل کارم همکاری از زندگی ام پی میبرد و …… پس اینقدر کار کردم تا کسی همکارم نباشد و اگر باشد زیردستم باشد تا حریمم حفظ شود
وقتی
وقتی….
وقتی…..
سام نازنین ..من ترسو نیستم …من فقط در ملکی زندگی می کنم که زن انهم از نوع بی مردش باید قدرت جنگ هر روزه را داشته باشد ..تا محفوظ ماند و …… و راستش من جنگ هایم را کرده ام …. بسیار بیشتر از تویی که مجبور نبودی زندگی و قصه زندگی ات را حتی از همسایه ات پنهان کنی …. و خسته ام
پس تنهایی بهترین راهی بود که یافتم که خلاص شوم از این جنگ هرروزه
البته شاید هم تنهایی راه من نبود ….سرنوشتی محتوم بود
گردو گفت:
سلام هما خانم
من جدا متاسفم. اینها که گفتید کاملا منطقی و قابل درکه.
ولی خوب چرا ازدواج نمیکنید؟ فکر نمیکنید ممکنه توقعتون از مردها خیلی بالا باشه؟
البته این سؤاله نه قضاوت
ویدا گفت:
هما جان….
حالا شما که اینقدر دلت از دست این مردها پر هست…. چرا اینقدر ازشون حمایت می کنی؟…. تا ما بهشون می گیم بالا چشمتون ابروست ما رو دعوا می کنی!…. ( شوخی کردم عزیزم…. خیلی وقت با هم صحبت نکردیم… گفتم سر صحبت رو باز کنم 🙂 )
ویدا گفت:
البته من یک سوال دیگه هم دارم…. ببین الان نصف شب تو ایران… چرا تو بیداری؟ البته خیلی وقتها این موقع پیام گذاشتی!!! …. ببین من اینجا نشستم مردم رو حاضر غایب می کنم!!!
هما گفت:
ویدای عزیز
اتفاقا بحث من اصلا زن و مردی نیست …یعنی واقعا فکر نمی کنم برای تشکیل یک رابطه منطقی مردها هم کمتر مشکل داشته باشند …. میگم معنی رابطه اصلا بهم ریخته …یعنی موندیم وسط …نه مثل شما کفار حربی یک منطقی رو در رابطه ایجاد کردیم و نه به سنت ها کامل چسبیدیم که با کفن بریم و بالباس سفید در بیاییم (وبالعکس:) )
رابطه شده یک چیز مسخره پر استرس که فقط دردسر ادم رو بیشتر می کنه و وقتی باخودت حساب می کنی و میسنجی می بینی بجای اینکه لذت ببری بیشتر داری درد می کشی …..
بهروز گفت:
امیدوارم تکراری نباشد.
(نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش)
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم.
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی.
احتیاجی ندارم که توحامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم.
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم.
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم.
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی.
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و درغیر اینصورت ترشیده می شدند و درخانه پدر مایه سرافکندگی بودند.
امروز تو برای هم گامی بامن(و نه تصاحب من – که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی.
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد. خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت.
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی – و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود. هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد.ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد.
پیاده از کنارت گذشتم، گفتی:” قیمتت چنده خوشگله؟”
سواره از کنارت گذشتم، گفتی:” برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!“
در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود
زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی
در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من
در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی
در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلند گفتی:”زهرمار!“
در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطرحضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم
نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی
من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی
مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!
تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام
عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی
عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد
من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ
من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر
وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است
وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است
بهروز گفت:
تاریخ ایران را بخوانیم ، به دور و بر خود نگاه کنیم ، زن ایرانی هرگز ترسو نبوده و نخواهد بود. تفاوت است بین گذشت و فداکاری و ترسو بودن . به قول بعضیها یه کم فک کن !!
این غرور مذکرها ( نگفتم «مردها » زیرا مردانگی صفتی است که لایق همه نمی باشد و زنان از آن بهره ی فراوان برده اند) است که دارد کار دستشان میدهد. خدا به خیر گرداند.
جیمی گفت:
بهروز عزیز
اگرچه اکثر اوقات از خواندن یاد داشت های شما لذت میبرم اما اینبار اجازه بده که این نوشته را به صورت یک رویاء ی دور دست نگاه کنیم.
زن ایران (اکثریت) به همه ی آن چیزها که گفتید وابسته و معتاد است . و در اکثر طبقات و کست های اجتماعی اکثریت با زنانی است که لبالب از تنبلی و احتیاج هستند . اگر امثال سرکار خانم هما مجبور به کار زیاد و انتخاب تنهایی هستند علت آن را باید در بین زنان لش شده و تنبل و تن فروش جستجو کرد.
به نظر من بسیاری از زنان متاهل جامعه ی من تن فروش رسمی هستند . ترجیح میدهند به جای استقلال فکری و مالی تن فروشی شرعی و عرفی انجام بدهند و در مقابل آن نان گرم و جای راحت پیدا کنند.
بین بوتیک های چهار راه ولی عصر میدان تجریش تا بازار لباس سید اسمال این زنان به وفور یافت میشوند.
بین زنان و دختران شاغل بسیار یافت میشوند که به محض یافتن شوهر دست از کار میکشند . و ترجیح میدهند با عشوه با آشپزخانه نان در بیاوند
یک روز کنار دیگ مسی با هیزم غذا میپختند و دور هم یاوه میگفتند و امروز کنار ماکروفر و ماشین ظرفشویی گوشی به دست حرافی میکنند.
من همین هفته ی گذشته زنی را دیدم که با «مهندسی نرم افزار» ترجیح داده بود همسر خانه دار یک تاجر باشد . تاجری که زنباره بود و این زن نیز میدانست اما به روی خود نمی آورد رنگ زرد طلا رختخواب گرم و نرم خانه ی دوبلکس اتومبیل ویتارا و … و … شرافتش را به این چیزها فروخته بود.
من حتی زنی را میشناسم که شرافتش را به یک خانه ی 60متری در خیابان پیروزی فروخته بود.
شما و دوستان نیز بسیاری از این زنان را میشناسید . زنان سرزمین من در خوشبینانه ترین حالت طالب خر و خرما به صورت یکجا هستند
این زنهایی که در این نامه بودند را من خیلی نمیشناسم بیگانه بودند بیگانه در بیگانه
بهروز گفت:
مگر این گونه مردان کم هستند؟ آیا دور و بر خود آقایانی نمی شناسی که بر عکس آنچه ما عرف جامعه میدانیم رفتار میکنند و حاضرند در خانه بمانند ویا آشپزی کنند ، بچه داری کنند . . . و همسرشان کار کند( که از دید این حقیر مشکلی هم ندارد ) .
موضوع اینه که با برچسب زدن (ترسو) به نیمی از اعضاء جامعه سعی میکنیم رفتارهای خودمان را که نیمه دیگر آن جامعه میباشیم در پشت آن برچسب ها پنهان نماییم . زمانی که با مدرک دکترا در خانه برای همسر و فرزندانت آسایش و امنیت و راحتی را ایجاد میکنی ، شرافتت را نفروخته ای . البته منکر این نیستم که هستند افرادی( چه زن و جه مرد ) که برای بدست آوردن پیش پا اقتاده ترین و مسلم ترین حق طبیعی هر انسانی که از آنها دریغ شده شرافتشان را زیر پا میگذارند ولی عمومیت دادن به این موضوع صحیح نیست.
حتما افراد زیادی دیده ای که تن فروشی میکنند ، اما من پسری را دیده ام که در زمان اسارت ( من مفقود الاثر بودم و مدت 2 سال اسیر دست عراقیها) برای یک نخ سیگار ، فقط یک نخ سیگار ، نه تنها تنش را بلکه شرافتش را و هم وطنانش را می فروخت. آیا دیده ای که یک نفر برای سیر شدن حاظر باشد ته مانده ی غذای دیگری ( عراقیها ) را بخورد ولی به ازای آن شب او را ببرند پهلوی خودشان؟ و چیزهای دیگری که شاید برای دیگران شنیدنش باور نکردنی باشد ولی چندی پیش با گوشت و پوست و استخوان آنها را حس کرد ه ام.
به نظرم اصلا موضوع جنسیت مطرح نمی باشد. اگر بخواهیم نمونه بیاوریم نمونه های هر دو جنس موجود است آنهم به وفور ، مشکل اینجا است که ارزشها در یک جامعه بی ارزش و یا ضد ارزش بشوند و بر عکس .و تاثیر آن بر روی کل جامعه است ، طبیعتا افراد و گروههایی زودتر تاثیر می گیرند و مابقی دیرتر و تنها تعداد محدودی با تلاش و از خود گذشتگی و حتی فدا کردن زندگی خود سعی در آگاه سازی دارند.
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن: مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن: یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن: جنگل بیابان بود از روز نخست!
در کویری سوت و کور،
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق،
گفتگو از مرگ انسانیت است ! (فریدن مشیری)
شادی گفت:
تو در سکوت عزیمت می کنی. دوستت شاید در سکوت نتواند یا نخواهد عزیمت کند. کار قشنگی است اگر بگذاری حرش را بزند.
Sam گفت:
هما جان،
اگر میگم ترسو، منظور خاصی ندارم. ترسو بودن تو مسلک من چیز بدی نیست.
ببینم، تو که دیروز وارد اون ملک نشدی. تو اون مردم و فرهنگشان را خوب میشناسی، و با این شناخت خواستی تنها زندگی کنی. اگر بد میگن و بد میبینند، اشکال از اونها هست. تو که ضامن طرز فکر اونها نیستی و نمیتونی ببینی اونها چه سازی بلدند و تو خودت را با اون کوک کنی. تو ترسو هستی، بخاطر اینکه از کوه نیفتی، کوه نمیری. این هم شد منطق که چون حفره جدیدی نمیخوای پس هیچی نمیخورم. پس این همه دندان پزشک و امالگام به چه دردی میخورند. بخور، خوب هم بخور، ولی بهداشت روانی، یعنی ببخشید دهان و دندانی را هم رعایت کن، اگر هم حفره پیدا شد باکی نیست، تو همین اندرونی آدم داریم که دنبال حفره میگرده تا پر ش کنه و با پولش یا تلویزیون بخره. پول هم ندشی بیخیال، سابقه نشون داده که آدم لوتی مسلک و خیری است.
ضمنا هما جان و خرزهره عزیز،
بر کام خشک ما به حقارت نظر مکن ما هم اسیر ساغر و پیمانه بوده ایم
هما گفت:
سام عزیز
اول اینکه من از کلامت برداشت بدی نکردم اما احساس کردم تو داری درمورد دنیایی نظر میدی که باهاش اشنا نیستی و مشکلات و دردسرا هاش رو نمی شناسی و البته خب درمورد این ندانستن هم اشکالی بر تو وارد نیست
دوم اینکه من نه از کوه رفتن می ترسم و نه از ایجاد حفره در دهانم …. حداقل گذشته ام که اینو میگه ….. اما صحبت سر اینه وقتی تو میخوای بری کوه ساکت رو برمیداری و میری …اما برای من به همین راحتی نیست … چون بادرصد بالایی که تجربه نشون میده کوه رفتن من پشت سرش یک سقوط وحشتناک رو درپی داره …اون چیزی که من ازش پرهیز دارم کوه نیست …سقوطه
و یک زمانی پس از بسیار سقوط و هبوط …از خودت می پرسی چرا ؟ این چه کاریه که برم کوه که میدونم در اکثر موارد بعدش سقوطی درناک هست ؟
وانتخاب می کنی ……. البته راستش سن هم در این براورد نقش بسزایی داره
یک زمانی قدرت اینو داری که زخم برداری و پایداری کنی تا خوب بشه و بعد ..دوباره
اما یک زمانی میرسه برات این التیام بسیار زمان بر و سخت و پرهزینه میشه …… خسته میشی ……
اوایل فکر میکردم دور من رو ادم کوتوله ها پر کرده اند ……. بعد دیدم ادم کوتوله ها همه جا هستند ……. بعدتر باخودم گفتم شاید منم یک ادم کوتوله ام و فقط فکر می کنم که نیستم …….. و جوابش رو پیدا نکردم ..پس تصمیم گرفتم چه میان ادم کوتوله ها باشم و چه خودم یکی از اونها ….. واسه خودم باشم …بقول کردها …سی خودم زندگی کنم …..
سوم اینکه ما غلط بکنیم برکام شما نظری جز رفعت بیاندازیم دکتر
دوستان در هوای صحبت یار زرفشانند و ما سراندازیم …نازنین
بی بی بنفشه گفت:
ویولتای قشنگم هــــــــــــــر کی اینجا کامنت های دری وری و توهین آمیزنوشت (مثلن همین خولوچف که واقعن اسمش برازندشه و دیگران) شما اصلن به هیچ جاییت نگیرشون. من خودم خبــــــــر موثق دارم اینا رو ج.ا مغراشون رو با پهن جابجا کرده، دست خودشون نیست مریضن، نمی فهمـــــــــن.
ضمنن نمی شه امکان رای دهی به کامنت ها رو در وبلاگت فعال کنی که ســره ار ناسـره معلوم شه ؟
خدا حفظت کنه مادر …
کاپیتان بابک گفت:
من هم مخالفم ( مثل گیتی) نمیدونم با چی. همین طوری اینو انتخاب کردم بخوی تا واست بگُم
…………..
من هر چه سرودم ز شما ماند و مثل شد
من را که سرودی دهنت طعم غزل شد
از بودن تو می شود عاشق شدن آموخت
انگیزه خروشید و دلم مرد عمل شد
خونم به سماع است بزن بر دف قلبم
رگهای تو از جوشش من شط عسل شد
چندی به امانت دل من پیش خودم بود
در سینۀ من ماند دلت گم که نه، حل شد
این دست همان است که از جنس تنم بود
آغوش گشودم بدنم جنس بغل شد
بر باور من ها له ای از نور تنیدی
با چشم جدیدم همه جا شکل زحل شد
این نام که یک عمر وفادار تنم بود
از من به تو بی دغدغه این بار بدل شد
ما را چه به بیتابی یک مشت زمینی
این خانه بهشت است و زمان روز ازل شد
…………..
لیون یا هر چش چپ دیگه، نمیتونه soul mate تو باشه. با هم بودین و حال کردین، دمتون گرم. ولی این رابطه نمیتونست عمق داشته باشته، بیشتر فیزیکی بود. ما ها و اینها از دوقماش مختلف هستیم.
and life goes on
شاد باشی دوست من
هما گفت:
دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد.
به پر و پای فرشته و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: «عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن.»
لا به لاي هق هقش گفت: «اما با يك روز… با يك روز چه كار می توان كرد؟ …»
خدا گفت: «آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد»، آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت: «حالا برو و يک روز زندگی كن.»
او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما میترسيد حركت كند، میترسيد راه برود، میترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: «وقتی فردايي ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم..»
آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود، مي تواند بال بزند، میتواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند ….
او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما …
اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
او در همان يك روز زندگی كرد.
فردای آن روز فرشتهها در تقويم خدا نوشتند: «امروز او درگذشت، كسي كه هزار سال زيست!»
زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است.
امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟
ناشناس گفت:
بعضیها میان اینجا و ادای مشاوران و بینش پژوهان رو در میارن. به این جمله توجه کنید- اما هیچ کدوم از دوست پسرهای قدیمیم تو لیست دوستام نیستند-ماشالله عین پیرهن دوست پسر عوض میکنند عجب اشتهأی و نکته اینجاست که با این همه ادعا تا به حال نتونستند با یکی برای مدت زیادی بمانند.
خوب حالا میشه از دو دید به این منظر نگاه کرد اول اینکه ایشون قدرت تشخیص کمی دارند که نمیتونند تشخیص بدن این بابا به دردش میخوره یا نه یا اینکه بولهوسانه انتخاب میکنند
دوم اینکه با این همه ادعا که ما باید درک کنیم همدیگه رو و از این تیپ شرو ورا که همه کس واسه مطرح شدن میزنند این فهمرو نداشتند که بتونند حتی با یکی از اون بیشمار دوست پسرا سلوک کنند
ویدا(از آوردن اسمتم کراهت دارم) قبل از اینکه جوال دوزی به دیگران بزنی یه سوزن به خودت بزن
چقدر خوشحالم که به نصیحت بابات گوش کردی و رفتی فرنگ. همون جا بمون، وقیح گستاخ که امثال کوتاه بینان پر مدعا مثل تو دلیل بودن آخوندا هستند(عوام از دیدن امثال تو دچار رعشه میشند و به جبهه مخالف پناه میبرند)
بیچاره مردم ایران که تو یه جبهه باید با بلاهت اسلامی بجنگند و در جبه دیگه با هرزه صفتانی مثل تو.
اما تو گردو ظاهراً هنوز به بلوغ فکری نرسیدی که خوب چندان مهم هم نیست اما قبل از اینکه به این لشو لوشا بگی بیان مرکز مشاوره بزند که اونا هم فکر کنند که پخی هستند و باد به غب غب بندازند درستو بخواب، زیاد هم بخون و قدرت تشخیصتو تقویت کن
نسوان گفت:
yadet raft tahe in yeki benevisi: ensan bash!
akhe vase man minevisi 😉
rasty chi baes shod ke fekr koni tamame haghighat loole shode rafte too basane to?
Nader گفت:
عجب این ارتش سایبری هم دردسری شده ها، نمیزارن یه مطلب رو بدون حواشی بخونم… گرچه بلذات از این کری کری خوندنا لذت می برم ولی بعضی وقتا می خوام همچین با مشت بکوبم وسط اون کله ی پشمالوی بی مغزش، بکش بیرون دیگه عمو جون
ویدا گفت:
چی شده امروز…. باز با ما درافتادی؟! …. می گم نکنه حوصله ات سر رفته می خواهی سر به سر مردم بزاری اینجا…. اتفاق من هم حوصله ام سر رفته…..بیا یک کم کل کل کنیم…. البته من تا یک ساعت دیگه باید برم…. ولی همین یک ساعت هم غنیمت هستش!!!!
اما در مورد دوست پسر عوض کردن…. نظر من این هست که راحت تر از جوراب عوض کردن باید دوست پسر عوض کنی!!!… پیراهن عوض کردنش سخت .. مثلا نمی شه وسط خیابون وایستاد پیراهن عوض کرد…. ولی می شه جوراب عوض کرد!!!!…. هر چند که تا حالا به این راحتی اینکار رو نکردم…. ولی با خودم عهد کردم… اگه رابطه ام با این یکی بهم خورد حتما اینکار رو بکنم!!!! :))
اما در مورد اینکه من فکر می کنم درک و شعورم بالاست…. من غلط کرده باشم چنین ادعای رو کرده باشم…. دست پرورده جهان سوم مخصوصا جمهوری اسلامی عمرا آدم از آب در بیاد…. ولی از این خل بودن همچین بدم هم نمی یاد !!!
دیگه اینکه…. امر دیگه ای نیست که ما کجا بریم و کجا بمونیم و….؟ هرچند که من فکر نکنم برگردم ایران…. ولی بدون که ایران وطن من هم هست و هیچ کس حق نداره به من بگه که کجا بمونم و کجا نمونم!!!!
و در آخر خیلی باحالی…. اگه اینجا این سناریوها رو پیاده نکنی ما حوصله امون سر می ره…. یک روز یک کامنت می ذاری… بعد می یای زیراون کامنت برای خودت نوشابه باز می کنی…. یک روز دیگه کامنت می ذاری… بعد می یایی زیرش بد و بیراه می نویسی!!!… خلاصه ممنون از اینکه هستی و ما رو سرگرم می کنی 🙂
خرزهره گفت:
من هم از شما ممنونم که هستی و می تونیم مطاله ات کنیم
آسمان قزوین گفت:
یعنی تو هم جزو اون زیباترین بدنهای دنیا هستی؟
سیاوش گفت:
ایکاش این کارو نمیکردی. نمیدونم چرا اما دلم واسش سوخت. زیاد !!!
ناشناس گفت:
@نسوان
من کی و کجا به تو گفتم انسان باش، این امری است محال. البته شما در ظاهر انسانید و اگر داروین الان زنده بود میتونست با وجود تو فرضیهاش رو ثابت کنه، بیچاره حشری تو جای قانون و ک***ر رو عوضی گرفتی. البته شاید قوانین از دید شما تو ماتحت آدمِ که اونم همونطور که گفتم یکی دیگه از دلایلی هست که میگم اگه داروین الان زنده بود متونست با وجود تو فرضیهاش رو ثابت کنه.
@ویدا
عوض کن نوش جونت، فقط اینجا و اونجا خودتو جای ایرانی جماعت معرفی نکن، چون ته مونده احترامی هم که داریم از دست میره، خسته شدم بس که شنیدم «ایرانیان وومن آر تو ایزی»
@نادر
کاش میشد تو دنیای واقعی میدیدمت اون وقت از اینکه ازمادر زائیده و از پدر گأیده شدی پشیمون میشدی. ارتش سایبری جدّ و ابادته، پشت اینتر اینترنت نشستن و هارتو پورت کردن هر نسناسی میتونه انجام بده، اگه فکر میکنی من بسیجیم و تو اگه منو میدیدی میزدی تو سرم اگه خایه لاه پاته برو خیابون بسیجی زیاد هست ثابت کن مردی و بزن تو سر یکیشون. دهنی
ویدا گفت:
@ ناشناس…
به فرض که حرف شما درست و ما ایزی…… ولی می خوام بدونم… وقتی ما ایزی نبودیم… کجای دنیا رو گرفتیم که حالا که ما ایزی بشیم… به کجای دنیا بر بخوره؟
و اگه می خواهی آبروت نره…. تو رو جون هر کی دوست داری … اول برو دهن این محمود و رییسش رو گل بگیر.. ما بسیار بسیار از تو ممنون می شیم!!!!..(تازه اینطوری مثل فردوسی اسمت تو تاریخ موندگار می شه)…. بعد ما یک فکری به حال گل گرفتن دهن این غربی ها می کنیم!!
Maman Khanoom گفت:
تو کدوم کشور پیش رفته ای زندگی می کنی که دیوونه خونه هاش کامپیوتر و اینترنت در دسترس مریضاشون قرار میدن؟
از بیکاری زیر پست همه یه چیز نوشتی امر هم برات مشتبه شده که از همه بیشتر میفهمی.
حداقل قرصاتو به موقع بخور که اینقدر به اعصابت فشار نیاد. از نوشته ها خوشت نیومدخوب صفحه رو ببند برو پی کارت لازمه حتما اظهار فضل کنی اونم از جنس توهین و بی ادبی؟
Neda گفت:
پس آقای ایکس چی شد؟ ؟؟
ليلی گفت:
اينکه ميگم جرأت داری واسه همينه. بعضی وقتا آدما از همون اول ميدونن نميشه. بعضيا تصميم ميگيرن که بمونن و بجنگن و بگن که بشه. ولی نميشه.
يه جايی بايد رضايت داد. اونجا هرچقدر ديرتر برسه قيمتش واسه خود آدم سنگينتر ميشه.خوب ميشی. سخته خواهر.
fara گفت:
che qad hamzad pendari kardam!i
شازده کوچولو گفت:
شبها قدم بزن
شازده کوچولو گفت:
قدم زدن شبونه
دردی دوا نمی کنه، دردی نیست، منم و ماه
شازده کوچولو گفت:
کامنت اول اتفاقی ارسال شد
Amir گفت:
hali mikonam ba neveshte hat , miterekooni ! man ye pesaram , vali harfat mishine tahe joonam , alan page e 9 am , ghablanam to laptop e ghablim favorite boodin , vali khob viruse madar folan nazasht !!! man beram edameye bil zadane blog 😉