پس از سخنان مقام معظم رهبری در مورد جنبش مصر باز به سوالی رسیدم که همیشه در ذهنم بود. اینکه رهبران و سیاستمدارانی که هر صحبت و کلمه و اشاره آنها زندگی میلیونها انسان را تحت الشعاع قرار میده در چه شرایطی سخنانشان را آماده می کنند. مقصودم اینه که شما خودتون رو رهبر کل مسلمین جهان می دونین – تکرار می کنم کل مسلمین جهان – و می خواین برای آینده و زندگی اونها سخنرانی کنین. خب کجا میشینین در مورد حرفهاتون فکر می کنین که چی بگین چی نگین. ما که وبلاگ نویسیم دو خط واسه چهارتا آدم مینویسیم کلی شرایط برای نوشتنمون محیا می کنیم. رهبر مسلمین جهان چیکار میکنه؟
روز / داخلی / هواپیمای اختصاصی مقام معظم رهبری
آقا از یکی از سفرهایشان ، مشهدی، جایی، به تهران باز می گردند و احمدی نژاد هم برای جلوگیری از اتلاف بیت المال، هواپیما خود را کنسل کرده و همراه ایشان است.
کابین هواپیما از صندلی خالی است و تنها دو صندلی فرست کلاس در گوشه ای از آن قرار دارد. کف با بهترین کفپوش ایتالیایی پوشیده شده و دیوارها چوبکاری ومنبت کاری شده است. آقا روی صندلی نشسته و یک منقل نقلی از عاج فیل هدیه رهبران چین جلوی ایشان است. دود غلیظی فضا را در برگرفته. در گوشه دیگر کابین یک زیلو نخ نما شده، یک فلاسک گلدار رنگ و رو رفته قرار دارد که روی هر دو برچسب بزرگ زرد رنگ شماره اموال ریاست جمهوری خورده است. محمود روی زیلو دراز کشیده و کت خود را مچاله کرده زیر سرش گذاشته است و سرگرم موبایلش است.
آقا(با صدای بلند) : حاجی…حاجی
حاجی که دفتردار آقاست وارد می شود: آقا..قربونتون بشم…چه دودی راه انداختین…قرار بود که کوتاه و کم باشه…(داد می زند) سید بگو کاپیتان تهویه رو بزنه
آقا: بگو نگه دارن میخوام نماز بخونم
حاجی: جان؟؟ آقا فداتون بشم. نمیشه که..(داد می زند) سید چایی نبات بیار… (در حال جمع کردن بساط آقا) آقا جانم قرار بود فراز سخنان نمازجمعه رو بنویسین .
صدای محمود که با موبایل صحبت می کند: هوگو الان که پیامکت اومد داشتم بهت فکر می کرد. جون هوگو اگه دروغ بگم. مگه ما با هم این حرفها رو داریم؟ چقدر؟ سه میلیون؟ بین میگم بچه ها پنج تا بیارن برات که مطمئن باشم کم نداری. چاکرتم..آقایی به مولا
آقا ناگهان به چالاکی به سوی در خروج اضطراری می جهد و با همان یک دست اهرم اول را می کشد. حاجی سراسیمه به سوی ایشان می رود و علی رغم لگد مبارک آقا میان تخمهایش مانع از کشیدن اهرم دوم میشود. نای فریاد کشیدن و کمک خواستن ندارد و عاجزانه به محمود نگاه می کند.
محمود: هوگو یه لحظه گوشی…(خطاب به نگاه سید) دارم با ونزوئلا حرف می زنم. امر مهم در اداره جهان هست . با پول بیت المال هم زنگ زدم نمیتونم قطعش کنم.
آقا از این کشمکش خسته می شود و دستگیره را رها می کند. عرق از سر و رویش می ریزد. حاجی به آرامی آقا را به صندلی هدایت می کند.
حاجی کمی نفسش جا آمده است: آقا….قربونتون بشم….این چه کار خطرناکیه کردین؟
آقا (نفس زنان): ما قبلا برای خواندن نماز از قطار بیرون پریده ایم.
حاجی (نفس زنان): به خدا اگر من اون موقع بودم نمیگذاشتم تو قطار مصرف کنین آقای من.
هواپیما در حال فرود آمدن است و علامت بستن کمربند روشن می شود.
حاجی: من میرم قلم کاغذ بیارم که سخنان جمعه رو بفرمایین من یادداشت کنم
حاجی از جلوی محمود رد می شود: آقای رئیس جمهور لطفا موبایل رو خاموش کنین. در حال فرود هستیم.
محمود: هوگو یه لحظه گوشی….( محمود موبایل را به دست می گیرد و به سمت حاجی می آید) من با موبایل صحبت نمی کنم!!
حاجی: بله؟؟ (چند ثانیه به چشمهای هم نگاه می کنند. صدای هوگو از گوشی به گوش می رسد: الو ممود..ممود)
حاجی (سرش را پایین می اندازد و می رود): لااله الله
محمود: الو اکسکیوزمی هوگو جان…ببین بچه ها پول رو آوردن از اون سی دی ها که گفتی لب ساحل و اینا …یکی بده بیارن قربون دستت…نه واسه رحیم میخوام…
حاجی با قلم کاغذ باز می گردد و کنار آقا می نشیند.
حاجی : آقا قربونتون بگردم اجازه بدین کمربند ایمنیتون رو ببندم برای فرود ارتفاع کم می کنیم
آقا: شما هرچقدر دوست دارید ارتفاع کم کنید. ما که عجالتا خیلی «های» هستیم.
PRINCE گفت:
1.مُو اول رفتَم!
2.این که چنین کاراکترهای در موقعیت مهم هستند , بخودی خود چیز بدیعی نیست!
جالب این مردمیکه از باب مصلحت اندیشی , با این ساختار کنار اومدن.
این که سالمه! این یارو پسر سوم کیم جونگ فلان در کره که ماشاا… در پروفایل انواه اختلالات روانی و مستعد حملات سایکوز ذکر شده!
3.»تکرار می کنم کل مسلمین جهان…»
اشنباه میکنید. ایشون رهبر کل جانداران جهان (راه شیری و …) هستند.فعلا رعایا ظرفیت اشکار شدن این حقیقت را ندارند.
4.می تونست قشنگ تر باشه
5.»آقا (نفس زنان): ما قبلا برای خواندن نماز از قطار بیرون پریده ایم.»
+++++
گیتی گفت:
من کنجکاو شدم در مورد این کاراکتر حاجی !!
حضور و وجودش توی اون هواپیما یک کم مشکوک میزنه ها، فقط دفترداره ؟؟ !!
راستی آقا این هفته هم پرواز دارند به سمت محراب و صفوف دشمن شکن ؟؟
بابک گفت:
ایول! کاش اون حاجیه میذاشت دستۀ دومو هم بکشه بپره بیرون. حال میکردیم
PRINCE گفت:
+
حامد گفت:
از اين شانس ها نداريم، بايد دو تاش رو با هم بكشه پايين، اين هم كه با اين تنه عليلش نمي تونسته (:
لیلا صحت گفت:
برعکس نوشته های قبلیت لوس و بیمزه بود
اسکارلت جان شما بهتره تو تخصص خودت بنویسی اینجور نوشته ها بهت نمیاد
ترقه گفت:
خواهش میکنم ادامه این سفر را هم بنویس
خیلی جالب بود
مملکته داریم
شین گفت:
عالی بود. خیلی قشنگ نوشتی اسکارلت جان.
یکی گفت:
خوبه ک…شعر پولی نیست و گرنه تا حالا ور شکست شده بودی
همایون گفت:
جالب بود… خوشمان آمد… فقط حیف که اسهال خونی نازنین من مدتیه نیست و من دیگه اینجارو دوست ندارم….
tentuna گفت:
خوب بود كاش بيشتر نوشته بوديد كلي ميتونستين بنويسين دربارش :))
ess گفت:
پست باحالی بود،فضا رو عوض کرد.
فری گفت:
محشر بود واقعا عجب نابغه ای هستی نسوان
هما گفت:
++++
بهروز گفت:
روزی دروغ به حقیقت گفت : میل داری با هم به دریا برویم و شنا کنیم ؟
حقیقت ساده لوح پذیرفت و گول خورد .
آن دو با هم به کنار ساحل رفتند وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباس هایش را در آورد و دروغ حیله گر لباس های او را پوشید و رفت .
از ان روز همیشه حقیقت عریان و زشت است اما دروغ در لباس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود
MG گفت:
+++++
دستت درد نکنه، خیلی قشنگ نوشتی. کلی خندیدم.
بابک گفت:
خیلی باحال بود. بازم این مدلی بنویس…
مدونا گفت:
:)))))
حامد گفت:
بعد از مدت ها اينقدر خنديدم كه اشكم دراومد، خيلي باحال بود، ولي خودمونيم نوشتن اين متن هم احتياج به مقدار زيادي خلاقيت داره كه بيشتر توي حالت «هاي» بدست مياد (:
facebook layouts گفت:
thnx bro
facebook گفت:
i love it