از مرز مکزیک رد شدیم، این اولین بار بود که برای خروج از یک کشور و ورود به کشور دیگر فقط یک دقیقه وقت صرف کرده بودم. شاید هم به همین خاطر بود که تفاوتها زیاد به نظر میامد.

از کشوری بدون تاریخ پا گذاشته بودیم به کشوری با قدمت مایاها. از کشوری که به هیچ نژاد خاصی تعلق نداشت، وارد خاکی شده بوده ایم که قومهای مختلف در آن ادعای برتری و مالکیت داشتند.

و عجیب که در هردوی این کشورها » ثروتمند ترینها » حضور داشتند. در اولی ثروتمندهای قانونی و در دومی ثروتمندهای غیرقانونی، بزرگترینهای مافیای مواد مخدر.

تی خوانا، شهر مرزی است. سان دیگو هم شهر مرزی است. هیچ شباهتی بین ایندو شهر وجود ندارد. ظاهر یکی غرق در رفاه است، ظاهر دیگری غرق در تقلای به دست آوردن لمقه نانی. بی اغراق سر هر چهارراهی دستفروشی، گلفروشی، شعبده بازی وجود دارد. بازارهای توریستی محلی برای تیغ زدن توریست است. خودشان میگویند، اینجا محل «چانه زدن » است، چانه بزن.

همیشه فکر میکردم مرزها، خطهای فرضی ساخته دست بشرند. عبور از این مرز تجربه خوبی بود. گذشتن از این مرز، فقط گذار از یک خط نبود. گذار از مجموعه قوانینی بود که با همه بدنامیش به علت حمایت از نظام سرمایه داری، برای شهروندانش رفاه به ارمغان آورده بود. گذار از فرهنگ «تابعیت از قانون» به فرهنگ «خرید مجری قانون» بود. گذار از سیستم جامع حمایت شهروندی به سیستم حمایت خانوادگی و قومی بود….