خواب آهنگ سازها چپه
خواب می دیدم.تو فروشگاهی بزرگ بودم نمی دونم شهروند بود یا رفاه پر از جنس های جور واجور خارجی.کفش لباس ادکلن ….چند تا جنس انداختم تو چرخم و رفتم .عجب فروشگاه بی سر و تهی.جالبه که جنسای ایرونی خیلی تو قفسه ها کم بود و قیمت شون هم از جنسای خارجی گرون تر بود….دیگه از خرید چرخم پر شده بود .رفتم یکی از صندوق های خالی برای تسویه…صندوق دار که پسر بور و قد بلندی بود اروم اروم جنسامو از زیر دستگاه رد کرد و هی عدد پشت پیشخوان بیشتر شد…دست کردم از جیب عقبم کیفم رو در اوردم تا عابر بانک رو بدم…ولی عابر بانکم تو کیف نبود…یادم نیست دیشب خودم از جیبم در اوردم یا خونه جامونده…خیالی نیست یادمه چند تا تراول تو کیفم داشتم…دست کردم تو جیب کیفم ولی پولی هم نبود…صندوقدار شروع کرد چپ چپ منو نگاه کردن…سرخ شدم گفتم :یه لحظه صبر کنید…تو تموم درزای کیفم دست انداختم مگر پولی پیدا شه…دریغ از یه سکه …»آهان پیدا شد» توی اخرین درز یه اسکناس بیست تا شده پیدا کردم….با خجالت اسکناس رو باز کردم یکی از اون ده تومنی های با عکس مدرس که سال هاست دیگه جایی دیده هم نمی شه!….صندوق دار یهو مثل فشفشه از جاش بیرون پرید…گفتم الانه که خفتم رو بگیره…اومد طرفم و دستم رو گرفت …»قربان خواهش می کنم صبر کنید …ما تو فروشگاه مون به اندازه ی کافی پول داریم که مابقی پول تون رو بدیم!»…نمی دونم داشت تیکه می نداخت یا جدی می گفت؟…سریع یکی از حسابدارای فروشگاه رو صدا زد…با احترام اسکناس رو از من گرفت و اونو زیر انواع دستگاه های امنیتی اسکناس ازمایش کرد …بعد که از اصلی بودن اسکناس مطمئن شد گفت: قربان می خواین قسمتی از مابقی مونده حسابتون رو به دلار بدم؟…من فقط هاج و واج مونده بودم .صندوق دار مدیر فروشگاه رو صدا کرد …همه کارمند ها و عده ای از خریدارا هم صف کشیده بودن تا اسکناس ده تومنی با نقش مدرس رو نگاه کنن!..مدیر فروشگاه بعد از مدتی پیش من اومد و با تشکر از خرید از فروشگاه شون یه نایلون بزرگ رنگی به من داد…در نایلون رو که وا کردم چشمام چهار تا شد…توی نایلون پر بود از بسته های صدتایی اسکناس صد دلاری…یک دو سه…وای باورم نمی شه بیشتر از چهل تا بسته ی صد دلاری ! …تا اومدم به رییس فروشگاه چیزی بگم پیش دستی کرد و. گفت:الان مابقی اصلی پولتون رو براتون میارن…دو تا فروشنده با عینک افتابی (وسط فروشگاه بدون افتاب) اومدن کنار من …با دقت در یک قوطی جای جواهرات رو باز کردن…توی قوطی فقط دو تا سکه بود!…یه سکه ی دو تومنی و یه سکه ی پنج تومنی!…دیگه داشتم مطمئن می شدم جلوی دوربین مخفی ام…ولی انگار همه چی واقعی بود…همه منو چپ چپ نگاه می کردم…یه لحظه وسوسه شدم…چه طوره نایلون و بر دارم و بزنم بیرون…وای با این
همه پول چه می شه کرد…بی خیال خریدها شده پولها رو برداشتم و از فروشگاه بیرون دویدم…نمی دونم چند تا خیابون رو رد کردم تا جایی که دیگه دستشون بهم نرسه…پولها رو در اوردم بشمرم ….یک دو سه چهار بسته…دو تا سکه ! پنج بسته شش بسته….ناگهان سایه ای در کنارم دیدم …دو تا پلیس باتوم به دست با لباس سیاه کنارم ایستاده بودن…یکی از پلیس ها گفت:پول قاچاق؟؟من با ترس گفتم:قربان خود فروشگاه اینا رو به من داد!باور کنین…بعد دسته ی اسکناس های صد دلاری رو جلوشون گرفتم…پلیس دوم گفت:منظورم این سکه های قاچاقه و دو تا سکه ی دو و پنج تومانی رو نشونم داد…با خنده گفتم :اینا قاچاقه؟…اولی خیلی جدی گفت:بله طبق قانون فدرال ایالات متحده ارزهای ایرانی بدون مجوز قاچاق حساب می شه….جا خوردم و تازه متوجه شدم پلیس ها لباس های پلیس های امریکا تن شون هست…گفتم ببخشید سرکار یعنی اینجا آمریکاست؟…پلیس یه نگاهی به من کرد که مطمئن شدم الان می خواد پ نه پ بگه ولی با احترام ادامه داد:بله پس شما فکر کردید اینجا کجاست؟… من نگاهی به اطراف کردم ظاهر میدون اصلا برام اشنا نبود …گفتم :میدون فردوسیه؟…پلیس دومی از کوره در رفت و داد زد:چقدر باید از شماشرق زده ها بی احترامی و تحقیر بشنویم…تموم زندگی تون شده ایران…ای خاک بر سرتون فقط منتظرید از این کشور فرار کنید و یه جوری پناهنده بشین…حتی اسم میدونای تهران رو هم بلدید ولی میدونای شهر خودتون رو نمی شناسین….من گفتم:سرکار متوجه نمی شم من اینجا غریبم .من خودم تهرانی ام ونمی دونم اینجا چه کار می کنم!….پلیس اولی خندید و گفت:حالا از کجا که تو تهرانی هستی?! …از اون موهات که معلومه رفتی با این رنگ مو ها مشکی اش کردی؟؟برو ما خودمون ختم این کاراییم…گفتم:بابا جون مادرم من ایرانیم الان کارت ام تو کیفم نیست…اهان ببینید من الان دارم با شما فارسی صحبت می کنم!خب اصلا لهجه ندارم…پلیس دومی خندید و گفت:بعد از تصرف آمریکا تو قرن های پیش توسط ایرانیا دیگه تو آمریکا همه با لهجه تهرانی فارسی رو صحبت می کنن. مگه ما پلیس ها لهجه داریم؟…راست می گفتن فارسی شون مثل خود من بود….گفتم:سرکار ببخشید الان چه سالیه؟…گفت:1978 گفتم:میلادی؟…خندید و گفت:جوون تقویم میلادی سالهاست منسوخ شده…1978شمسی…دیگه واقعا مطمئن شدم تو خواب هستم…….به من دست بند زدن در راه رفتن به اداره ی پلیس گفتم :سرکار یه سوال…گفت : خیلی حرف می زنی سریع بگو …
گفتم :جون جدت فقط به من بگو الان تو این قرن ایرانی ها دارن چه کار می کنن؟…آه بلندی کشید کمی فکر کرد و گفت: تو این سالها که ما دست رو دست گذاشتیم اونا تمام قله های علم و اقتصاد رو بالا رفتن… می گن الان دارن پروژه های موشکی شون رو حتی به خورشید می فرستن…البته بی خود هم نیست تو ایران هر ادم معمولی روزی 23 ساعت کار مفید می کنه…گفتم :مگه می شه؟پس کی می خوابن ؟کی استراحت می کنن؟…گفت : تو نگران خودت باش که حالا حالا ها باید تو بازداشتگاه بخوری و بخوابی …راستی جوون گفتی چه کاره ای؟….آهنگسازم …نه کارت مثل ادمیزاده نه افکارت…اهان رسیدیم …برادرا بیاین اینو تحویل بگرین فکر کنم قرص روان گردون خورده….طفلی فکر می کنه یه آهنگساز ساکن تهرونه….