سامانتا اول از همه ی ما به افتخار مطلقگی نایل شد. خبر را که شنیدم توی ماشین بودم، تمام راه توی اتوبان نیایش گریه کردم و زار زدم. الان که فکرش رو می کنم می بینم که واژه ی طلاق توی ذهن من بار سنگین و وحشتناکی داشت. چیزی بود مترادف مرگ، پایان، شکست.چند ماه بعد وقتی خودم توی دادگاه نشسته بودم و قاضی گفت که زیر برگه رو امضا کنم تنها حسی که نداشتم حس شکست بود. این که چه اتفاقاتی افتاد که من ظرف چند ماه از این نگرش به اون نگرش رسیدم خودش یک مثنوی هفتاد من می شود. اما واقعیتش این بود که هیچ اتفاق خاصی نیفتاد! من فقط چیزی که تموم شده بود رو خاتمه دادم.
مدتها بود که من و اصغر عزیمت کرده بودیم. بعضی وقتها آدمها عزیمت می کنند بدون انکه واقعا بروند. یعنی هستند ولی نیستند . زوج هایی که کنار هم نشستن و هرکدوم با بی حوصلگی از پنجره ی ماشین به بیرون خیره شدن و هیچ حرفی با هم ندارند. شوهر هایی که تا نصف شب با آدمهای مجازی چت می کنند یا با بدکاره های تایلندی در مسافرتهای کاری خودشان را سرگرم می کنند، زنهایی که شبها آشپزخانه را برق می اندازند تا وقتی به رختخواب می روند شوهرشان خواب باشد. اون سکوت های مزخرف و کشدار. من هم به همونجا رسیده بودم ،اما انکار می کردم. با خودم می گفتم چی کارش داری؟ زندگی همینه دیگه. نمیخواستم قبول کنم که همه چی بین ما خیلی وقته که تموم شده. که توی سال آخر اصغر حتی به من دست هم نزد و یک بار که خواست با هم باشیم من اونقدر از نظر ذهنی نمی خواستمش که نشد و اون بعد از چند دقیقه تلاش بیخیال شد و کاندومش رو پرت کرد و گرفت خوابید و حتی از خودش نپرسید که چه بلایی سر من اومده که دیگه توی خودم نمی تونم راهش بدم. همون جوری که من از خودم نمی پرسیدم که اون کجا سرش گرمه که دیگه ماه تا ماه هم سراغ من نمیاد.
همه ی این چیزها روزی که سامانتا طلاق گرفت هم بود.اما من برای سامانتا گریه کردم. در حالیکه باید برای خودم گریه می کردم.برای همین هم اون روزی که قاضی گفت اینجا رو امضا کنید من می خندیدم. البته طلاق چیز دردناکی بود. اما نه اونقدری که کلمه اش بد به نظر می اومد. وقتی برای سامانتا تعریف کردم لبخندی زد و برام تعریف کرد که توی فرم استخدام جلوی وضعیت تاهل نوشته «مطلقه». مطلقه رو درشت نوشته بود و زیرش هم یک خط گنده کشیده بود. گفت هیچ احساس خاصی نسبت به این کلمه نداره ولی مردم با شنیدنش قیافه ی عجیبی می گیرند. گفتم کلمه اش آدم را یاد تلق تلوق میندازه. این شد که اسم این وبلاگ رو گذاشتیم نسوان مطلقه. کلمات عربی است چون آهنگش خنده دار است ، همین . نسوان که یعنی زنان ، مطلقه هم که همان واژه ای است که ازش می ترسیدیم. شاید آدمهایی باشند که هنوز هم از این اسم ، از این برچسب می ترسند. شاید این آدمها دارند زندگی ای را تحمل می کنند که در شان هیچ انسانی نیست فقط برای این که از مطلقه بودن می ترسند. شاید اگر اسم این وبلاگ را بشنوند کمتر بترسند. خیلی چیزها می تواند از طلاق ترسناک تر باشد، ادامه دادن یک زندگی تمام شده از روی ترس یکی از آنهاست.
سپیده گفت:
کاملا درست میگید ولی به شرطی که مثل همیشه گرفتار حرفهای پوچ و شعاری نشویم!!!!!!!
انسان بودن را باید از خود شروع کرد و اگر به درک این موضوع برسیم که ظلم به همنوع همان ظلم به خود است، خیلی از مسائل اتفاق نخواهد افتاد فقط به شرط معرفت!
نسوان گفت:
بلی، بلی… اما اینی که نوشتید مال زیر این نوشته بود؟
سپیده گفت:
برای درک زندگی، همسفر، عدالت ،موقعیت، یکپارچگی، ژرفا نگری، قضاوت نکردن و… همگی اینها محتاج معرفت است!!!!!
سپیده گفت:
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستانِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر بهگاه آمدهباشی دربان به انتظارِ توست و اگر بیگاه
به درکوفتنات پاسخی نمیآید.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
آیینهیی نیکپرداخته توانی بود آنجا
تا آراستگی را
پیش از درآمدن در خود نظری کنی
هرچند که غلغلهی آن سوی در زادهی توهمِ توست نه انبوهیِ مهمانان،
که آنجا تو را کسی به انتظار نیست.
که آنجا جنبش شاید، اما جُنبندهیی در کار نیست:
نه ارواح و نه اشباح و نه قدیسانِ کافورینه به کف
نه عفریتانِ آتشینگاوسر به مشت
نه شیطانِ بُهتانخورده با کلاهِ بوقیِ منگولهدارش
نه ملغمهی بیقانونِ مطلقهای مُتنافی. ــ
تنها تو آنجا موجودیتِ مطلقی،
موجودیتِ محض،
چرا که در غیابِ خود ادامه مییابی و غیابت
حضورِ قاطعِ اعجاز است.
گذارت از آستانهی ناگزیر
فروچکیدن قطره قطرانیست در نامتناهی ظلمات:
«ــ دریغا ایکاش ایکاش قضاوتی قضاوتی قضاوتی درکار درکار درکار میبود!» ــ
شاید اگرت توانِ شنفتن بود
پژواکِ آوازِ فروچکیدنِ خود را در تالارِ خاموشِ کهکشانهای بیخورشیدــ
چون هُرَّستِ آوارِ دریغ میشنیدی:
«ــ کاشکی کاشکی داوری داوری داوری درکار درکار درکار درکار…»
اما داوری آن سوی در نشسته است، بیردای شومِ قاضیان.
ذاتش درایت و انصاف
هیأتش زمان. ــ
و خاطرهات تا جاودانِ جاویدان در گذرگاهِ ادوار داوری خواهد شد.
□
بدرود!
بدرود! (چنین گوید بامدادِ شاعر:)
رقصان میگذرم از آستانهی اجبار
شادمانه و شاکر.
از بیرون به درون آمدم:
از منظر به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانهیی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکهیی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگینکمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطهی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از ایندست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار بیرون است.
انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمانشدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.
انسان
دشواری وظیفه است.
ساحل غربی گفت:
معلقش هم واسه وزن بیشتره؟
نسوان گفت:
معلقه بعدا اضافه شد. وقتی مهاجرت کردیم و از خاک و دیارمون ریشه کن شدیم.. شدیم معلقه!
ساحل غربی گفت:
حدس زدم….
ساحل غربی گفت:
این پستتون نمی دونم چرا من رو یاد این ماجرا انداخت :
من یه دوستی دارم که خیلی دختر شاد و تخسیه. در عین حال این مدتی هم که اینجا بوده کلی بدبختی کشیده و خیلی با جربزه از جلو بدبختیا در اومده. فقط یه مشکلی داره. کلا با کسی رابطه نمی گیره. دلیلشم اینه که میگه من حتما رابطه جدی می خوام که به ازدواج ختم شه و به همین دلیل از هرکسی یه ایرادی میگیره (ایرادی که اگه قضیه یه عمر نباشه می شه بیخیالش شد) و میپیچونه. هربار هم که من میگم خب حالا ازدواج رو بیخیال یه دوست پسر پیدا کن کمی لذت ببر میگه نه. دلیلشم اینه که من سنم داره زیاد می شه دوست پسر وقت تلف کردن و کیس پروندن و ایناهه و خلاصه منظورش اینه که سنم بالا میره و شوهر گیرم نمیاد. چند روز پیش داشتیم حرف می زدیم دیگه یهو من قاطی کردم. بهش گفتم من بعضی از شما دخترا رو اصلا درک نمی کنم. اینهمه بدبختی می کشید. میاد تو غربت همه بدبختی ای رو که هزارتا پسرم نمی تونن تحمل کنن تحمل می کنید مدرکتونم می گیرید و کاملا رو پای خودتون وای می سید و خلاصه اینقدر خودتون واسه خودتون آدم کاملی هستید بعد آخرش که می رسه هی نگرانید شوهر گیرم نمیاد شوهر گیرم نمیاد. بابا به پیر به پیغمبر شما بدون شوهر هم میتونید آدم های کاملی باشید….
اما کو گوش شنوا….
نسوان گفت:
بله این یک حقیقت دردناکه.من هم نمونه هاش رو زیاد دیدم
شیما گفت:
میل به شوهر داشتن همیشه بخاطر احساس ناکامل بودن یا نیاز به تکیه گاه داشتن نیست.
گاهی بخاطر نیاز به داشتن یه شریک احساسی هست، شریک جنسی رو هر روز میشه پیدا کرد اما کسی که واقعا دوستت داشته باشه و دوستش داشته باشی راحت پیدا نمیشه، و وقتی پیداش کردی دوست داری همیشه باهاش باشی. البته منظورم آویزون شدن نیست، مسلمه که حتی عمیقترین احساسات هم میتونه یه روز تموم بشه یا عوض بشه، منظورم اینه که داشتن رابطه احساسی خوب نعمتیه که باید قدرش رو دونست 🙂
باروُن آواک گفت:
خانم شیما حرف شما کاملا درسته. متاسفانه در ایران شرایط تربیتی خیلی اسف باره. این کاملا بدیهیه که در جوامع پیچیده امروزی یک پسر یا یک دختر در هر شرایط سنی و اجتماعی که باشه به تنهایی قادر نیست همه تصمیم ها رو عاقلانه بگیره و نیاز به کمک داره. در ایران از یک طرف سنت ها رو به فراموشی گذاشته میشن در حالی که چیزی برای جایگزین کردن سنت وجود نداره. در غرب علم جای سنت رو گرفت. اما در ایران سنت داره رخ می بنده ولی معلوم نیست چی می خواد جاش رو بگیره؟ به نظر من مشکل عمده نسل جوان ایرانی همین سردرگمی هستش.
mountainsummit گفت:
مسئله خوبی رو مطرح کردی و خیلی فراتر از این حرفاس
هیچ رابطه ای رو نمیشه با ازدواج شروع کرد. لازمه رایطه حس اعتماده ولی اصلا زمینه های اعتماد وجود نداره
دختر ایرانی حق داره میگه پسر ایرانی میاد و فقط دنبال خوش گذرونیه و باعث خراب کردن آیندم میشه.
پسر ایرونی هم دختر رو موجودی دست و پا گیر میدونه که تنها هدفش از ازدواج آویزون شدنه به یکی دیگه. و همه دوست دارم گفتن ها هم بیشتر یه نمایش آب دوغ خیاریه تا واقعیت
به هر حال این مشکل ریشه ای هست قابل رفع هم نیست
وقتی هم که ازدواج می کنن چون مراحلش رو طی نکردن خارشک سرتا پای وجودشون رو میگیره
سايه گفت:
اول از همه بگم ديروز يه ايميل گرفتم تحت عنوان درد دل ناشناس ، يكي از نوشته هات بود، به فرستنده اش ادرس سايت رو دادم …
درسته ادمها از تغيير ميترسن، من خودم خيلي به طلاق فكر ميكنم ، ولي وقتي به پسرم نگاه ميكنم ، مي ترسم.
از خيلي چيزها، از اسيب هايي كه ممكن براش پيش بياد،
از اينكه من زندگي خودم رو به زندگي پسرم ترجيح بدم.،،
اگر هم تو ايران باشي…كه همه اينها پر رنگ تره…
خوش به حالت كه قدرت تغيير رو داشتي …
شیما گفت:
زندگی پر تنش و جنجال یا داشتن مادر و یا پدر افسرده بیشتر به بچه ها آسیب میرنه.
با بچه ها باید حرف زد، باید همه چی رو بهشون گفت، از وقایع و احساسات، از همه چیزایی که باعث میشه به طلاق فکر کنی.
بچه ها خوب میفهمند، بچه های من که بعد از طلاق بچه های شادتری شدند؛ همه اینو میگفتند.
الان هم با اینکه از پدرشون دورند اما دوستش دارند و باهاش در تماسند.
اما راستش اصلا نمیتونم تصور کنم که اگه قرار بود با اون زندگی کنند نه من، بازم به همین راحتی میتونستم جدا بشم یا نه…
ژیان گفت:
اگه شما هم می تونستین به همین راحتی جدا بشین برای بچه ها خیلی سخت بود. برای همۀ بچه ها سخته.
http://www.4shared.com/get/TEu_Sk7I/davod_maghami_talagh.html
sayeh گفت:
شیمای عزیزم ممنون از راهنماییت
برای بچه 5 ساله چطور میشه توضیح داد؟ و وقتی خیلی با پدرش حال میکنه و به جرات می تونم بگم پدر خیلی خوبیه.
و من همه اش درگیرم با خودم چون تنهایی , عدم محبت , باز تنهایی , باز عدم محبت من رو میکشه…
و من تو این دور تسلسل در جا میزنم…:(
baharan2012 گفت:
از خانم سپیده که شعر زیبای شاملو را به اشتراک گذشتند، تشکر میکنم.
ایدال این است که یک زوج بتوانند یک عمر در کنار هم با شادمانی زندگی کنندو ولی واقعبین نیز باید بود. ظاهرا هر ده سال در نگرش بیشتر آدمها یک شیفت اتفاق میافتد. اگر دو همسر این تغییرات را با هم تجربه نکنند ، بدیهیست که کم کم نسبت به هم بیگانه میشوند. شرط ازدواج شادمانی هر دو طرف است. بچهها نیز باید خوشحال بودن والدین را شاهد باشند.پس ازدواج را به هر قیمتی نگاه داشتن، صحیح نیست.
نسوان گفت:
++
سپیده گفت:
کاملا با شما موافقم!!! نمیدانم که کجای حرف من منجر به برداشتی اینچنین دور از ذهن شده؟؟؟؟!!!!! من هم عرض کردم که همهٔ این مسائل با درک و شناخت از خود پیش میاید اگر که من به شناخت از خود برسم مسلما میدانم که از بودنم چه میخواهم ، حال این بودن با همسر باشد، با دوست باشد، با خانواده باشد، یا با خود باشد!!!تحمل موقعیتها جز آسیبهای وارد و زخمهای عمیق چیز دیگری در پی ندارد، باید واقع بین بود همراه با عدالت، این که در محیطی مملو از آشفتگی و اضطراب زندگی کنیم حالا با همسری که در یک فاز فکری یا معرفتی نیستیم کاملا اشتباه است و بی عدالتی است هم به خود و هم به طرف مقابل، هم در صورت وجود به کودکان. انسان بودن تجسد وظیفه است،انسان والا بودن امتیاز است که هر کسی توانایی رسیدن به آن را ندارد.
گردو گفت:
سپیده خانم
ضمن تشکر از اشتراک شعر شاملو.
انتظارهای بسیار زیبا و والایی از انسان بودن ارایه میدید.
ولی بنظرم سخت گرفتن در این حد کار انسان بودن و خیلی سخت میکنه و ممکنه باعث بشه خیلی ها از خیر انسان بودن بگذرند.
البته ایرادم به شملو نیست چرا که هنر مند در جایگاهی قرار گرفته که باید نهایت ها رو بینه و بیان کنه، ولی در حد زندگی روزمره بهتره که واقعیتهای زندگی و شرایط زیستن آدمها رو هم در نظر بگیریم و در واقع توقعی در حد انسان واقعا موجود داشته باشیم و نه در حد نهایت کمال.
سپیده گفت:
گردو عزیز ممنون از نظرتون. به نظر من هیچ چیزی وجود ندارد که مطلق باشد بنا بر این کمال مطلق انسانی وجود ندارد و تا بینهایت جا دارد و میتوان پیش رفت.ولی هر کس به نوبه خود میتواند دنیایی زیبا خلق کند با تغییر دیدگاهها و سطح توقعها و در کلّ به قول سهراب سپهری «چشمها را باید شست،جور دیگر باید دید».
mahgoon گفت:
اما جدای از تلخی موضوع این عبارت «نسوان مطلقهی معلقه» یه دنیا حرف داره… توی اسم وبلاگها یه شاهکاره به نظرم. جدای از معنیش توی این دوره زمونه جذابیتش چند برابر میشه.
خب فکر کنم یکی از جذابیتهای وبلاگتون توی همین اسم باشه. بعد از جلب توجه به این عبارت هر کی میاد پاگیر میشه.
Rahgozar گفت:
زنده یاد فروغ فرخزاد
بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها می توان خاموش ماند
می توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار
می توان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند می بارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پر هیاهو ترک میگوید
می توان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ‚ اما کور ‚ اما کر
می توان فریاد زد
با صدایی سخت کاذب سخت بیگانه
دوست می دارم
می توان در بازوان چیره ی یک مرد
ماده ای زیبا و سالم بود
با تنی چون سفره ی چرمین
با دو پستان درشت سخت
می توان دربستر یک مست ‚ یک دیوانه ‚ یک ولگرد
عصمت یک عشق را آلود
می توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
می توان تنها به حل جدولی پرداخت
می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت
پاسخی بیهوده آری پنج یا شش حرف
می توان یک عمر زانو زد
با سری افکنده در پای ضریحی سرد
می توان در گور مجهولی خدا را دید
می توان با سکه ای نا چیز ایمان یافت
می توان در حجره های مسجدی پوسید
چون زیارتنامه خوانی پیر
می توان چون صفر در تفریق و در جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
می توان چشم ترا در پیله قهرش
دکمه بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
می توان چون آب در گودال خود خشکید
می توان زیبایی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
می توان در قاب خالی مانده یک روز
نقش یک محکوم یا مغلوب یا مصلوب را آویخت
می توان با صورتک ها رخنه دیوار را پوشاند
می توان با نقشهایی پوچ تر آمیخت
می توان همچون عروسک های کوکی بود
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
می توان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
می توان با هر فشار هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه من بسیار خوشبختم
آتئیست گفت:
+++ مرسی
50 ساله گفت:
وقتی عقل توسعه میابه احساس کم میشه انگار توسعه عقل و احساس همزمان میسر نیست ویول یا سامانتا اگه بچه داشتید به همین سادگی طلاق میگرفتید ؟. بعضی وقتها وقتی تو خلوت خود فکر میکنم چرا با توسعه عقل این کلمات پربار و پرمعنا رنگ میبازند احساس مادری ، احساس پدری ،صبر ،عشق ، ایثار، فداکاری ، ارخود گذشتگی .، تحمل ، گذشت، سوختن ودم بر نیاوردن و …. من اگه در چنین موقعیتی قرار میگرفتم به خاطر بچه ام همه چیز رو تحمل میکردم میسوختم و میساختم همچو شمع و.. این روزها چرا ماها اینقدر راحت طلب شده ایم در زندگی مون تقی به توقی میخوره میگیم ما تفاهم نداریم باید از هم جدا بشیم . چرا به فکر راه حل ها و حل مشکلات نیستیم ؟ چرا ارزش با هم بودنو کمتر حس میکنیم ؟ و چندین چرا های دیگر …
نسوان گفت:
من رو نمی تونی به این که صبر نکردم متهم کنی. من سیزده سال صبر کردم. اما خوب چیزی نشد.
اما اگه بچه داشتم شاید باز هم بیشتر می موندم. شاید.. نمی دونم
نسوان گفت:
من تا روزی که طلاق بگیرم، به خاطر پسرم حاضر شدم همه جور باجی به شوهر سابقم بدهم که سقف بالای سر پسرم حفظ بشه. الان خوشحالم که اون سقف خراب شد، بیشتر به خاطر پسرم. واقعیت این است که بعضی وقتها اصلا سقفی وجود ندارد، صرفا توهم دید ما است، این توهم حتی زندگی بچه ها را هم خراب میکنه.
سامانتا
نسوان گفت:
سامانتا تو اومدی؟ من برم لالا. بوووس
نسوان گفت:
خوب بخوابی قشنگم
ساحل غربی گفت:
این یعنی شما همیشه یکیتون در حال نظارت آنلاین به وبلاگه ؟ :))))
رهاورد گفت:
طرف میگه یه سال بهش دست نزده اونوقت شما می گی تا تقی به توقی بخوره؟… حتی اگه بچه هم میداشت این ظلم به بچه ها بود که تو خونواده ای زندگی کنند که پدر به مادر خیانت می کنه.
Sam گفت:
۱،عقل احساس را کم نمیکنه، کنترلش میکنه.
۲،من شدیدا با زندگی شمع ور مخالفم. آیا تضمینی هست که با این مدل زندگی، بچهها خوشبخت میشوند؟ ولی تضمین هست که والدین زندگی شان را میبازند.
bahar گفت:
+++++
ايران دخت گفت:
من همین اسم وبتو نو خیلی دوست دارم ،چون میبینم که چه به نوشتهاتون میاد،بنویسید که خوب مینویسید،از دل مینویسید که به دل مینشیند،
EhSAN گفت:
اون زمانی که داشتید ازدواج میکردید میتونستید یه رابطه مادام العمر رو تصور کنید؟
نسوان گفت:
اوهوم.
ساحل غربی گفت:
الان چی؟ البته اگه سوال خصوصی ای نیست…
من که هرکاری می کنم هیچ رقمه ازدواج تو کتم نمی ره….
یه همزمانی جالب : همین الان که دارم این کامنت رو می ذارم صدای آه و اوه همخونه ایم و دوست دخترش از اون اتاق بلند شد :دی
الان این دوتا دارن زندگیشونو می شکنن کلی هم خوشالن آخه دیوانن مگه ازدواج کنن؟ (حالا منظورم این نیست هرکی ازدواج می کنه دیوانستا… کج برداشت نکنید…)
نسوان گفت:
من هنوزم ته دلم فکر می کنم یک روزی اون مردی رو پیدا می کنم که دوست دارم هر روز که بیدار شدم ببینمش.. هر صحبونه باهاش چای بخورم..هر روز عصر که برگشتم خونه باهاش حرف بزنم و نظرش رو بشنوم.
کنارش بمونم و کنارش پیر بشم و کنارش بمیرم.
البته روز به روز امیدم به پیدا کردنش کمتر و کمتر میشه. من ته دلم مردهای رنگ وارنگ هیچ وقت نمی خواستم. تجربه های رنگ وارنگ دوست نداشتم! من یکی رو می خواستم که فقط مال من باشه و من مال اون. اما هنوز پیداش نکردم. هنوز ته دلم امیدوارم..شاید برای اینکه
من هنوز که هنوزه یک احمقم.
ساحل غربی گفت:
یادش بخیر وقتی 15 16 سالم بود هرکی می پرسید هدفت تو زندگی چیه می گفتم «حسابی درس بخونم و کار کنم و آدم گنده ای شم و کلی پولدار شم. بعد همه دار و ندارم رو بدم به فقرا یه دوچرخه خوب بخرم یه کوله پشتی بندازم رو کولم برم دور دنیا دنبال دختری که بهترینه واسه من بگردم»
الان دیگه تفکرم هیچ شباهتی به اون موقع نداره…
البته اینم بگم.. منم هنوز که هنوزه امید دارم یکی رو پیدا کنم واسه خودم باشه و من واسه اون… یکی که باهام بجنگه و با هم قوی تر باشیم…منم هیچوقت آدم های رنگ و وارنگ نمی خواستم و نمی خوام …من فقط مشکلم با اون امضاهست…
و من هم روز به روز امیدم کمرنگتر می شه… و من هم شاید هنوز یه احمق باشم…. اما وقتی به آدمهایی مثل چه گوارا یا شاملو فکر می کنم امیدم تازه می شه…
نسوان گفت:
ها، از نظر امضا پرسیدی؟ نه منم به امضا هیچ اعتقادی ندارم. یعنی بود و نبودش هیچ فرقی برام نمی کنه.
معتقدم که اون آدمی که گفتم رو اگر پیدا کنم دیگه همدیگه رو ول نمی کنیم.
چه امضا کرده باشیم چه نباشیم
سارا گفت:
اگه واقعی نبود این طرز فکر هیچوقت احساسشم نبود….
شاهین گفت:
چرا همه زنها اینقدر رویائی اند؟ این مشکلی است که برای من خیلی جدی شده.
من فکر می کنم ازدواج یک زندگی مشترک است که دو طرف باید یک zone برای خودشون به تنهایی داشته یاشند.
من از چایی بدم میاد، اگه بخام هر روز 2 ساعت صبر کنم تا صبحانه با هم، عاشقانه بخوریم که به زندگیم، به برنامه ام نمی رسم. اصلاً من دوست دارم وقتی دارم تو اتاقم کار می کنم صبحانه بخورم…. زوره ه؟ ، پس چرا گیر میدی؟
فنی گفت:
دوست عزیز، مرگ خوبه ولی برای همسایه. اینجا بدون اغراق از این حرف های شما صد بار بیشتر زده شده و شما هم که مدت زیادی نیست به این جمع پیوستی برای صد و چندمین بار داری تکرارش می کنی. مختصات فرهنگی و عرفی افراد جامعۀ ما اجازۀ چنین کثافت کاری هایی رو نمیده. شما هر وقت تونستی با این قضیه کنار بیایی که دوست دختر هم خونه ایت، ممکن بود خواهر خودت باشه تازه میتونی برای صنف خودت و قماش خودت و همفکرهای خودت و هم تیپ خودت از این نسخه ها بپیچی.
بعضی روزا که از مسیر دیگه ای سر کار میرم زن و شوهر های جوونی رو می بینم که اکثراً توی ادارات و مخصوصاً بانک ها مشغول کارند. توی پیاده رو همچین شونه به شونۀ هم راه میرن و حرف می زنن، میگن و می خندن که من با خودم فکر میکنم لابد توی خونه از شدت تفاهم دائماً به هم چسبیدن. ایدۀ شما و اونایی که می خوان فرمت عوض کنن تا آپدیت بشه مثل اینه که وقتی در امتحانی برای یه مسئله جواب غلط می نویسین از استاد بخواهین علیرغم جواب درست دیگران، کل سوال رو بخاطر شما از امتحان حذف کنن.
البته شما هم تقصیر نداری. ایرانی جماعت همون زمان شاه اش هم وقتی پایش از ساحل شرقی به ساحل غربی می رسید دیگه بعضی چیزا توی کتش نمی رفت.
سارا گفت:
به نظرم کلا خواهر اون پسر یه آدمه و مهم نیس که برادرش راجع بهش چه جوری فکر مییکنه !!!
ساحل غربی گفت:
فنی….
خیلی قضاوت کردی حالا بشنو…
مرگ؟ به دید من بر طرف کردن نیاز جنسی «هیچ» نکته منفی ای نداره….هیچ شباهتی هم به مرگ نداره….
حرف های من اینجا زیاد زده شده؟ ای ول. دم اینجا و مردمش گرم ولی فکر نمی کنم باعث بشه من خفه شم… ولی عجیبه که گوش شما هنوز عادت نکرده…. انگار آب تو هاون کوبیدن بوده….
«مختصات فرهنگی و عرفی افراد جامعۀ ما اجازۀ چنین کثافت کاری هایی رو نمیده.» آقا جمع کنید ای حرف ها رو… کی گفته مختصات فرهنگی رو کسایی مثل شما مشخص می کنن که به برطرف کردن نیاز میگن کثافت کاری… تازه اگه حتی عرف جامعه ما این هم باشه (خب واسه نسل اول و دوم – و نه سوم – بعد از انقلاب تا حدودی هست) خب من ریدم به این عرف… چیزی که غلطه باید عوض بشه… حتی اگه عرف باشه….
«شما هر وقت تونستی با این قضیه کنار بیایی که دوست دختر هم خونه ایت، ممکن بود خواهر خودت باشه تازه میتونی برای صنف خودت و قماش خودت و همفکرهای خودت و هم تیپ خودت از این نسخه ها بپیچی.» مشکل همینه که شما کلا از اساس متوجه حرف های مردم اینجا (که انگار خیلی هم می زنن) نیستی…. خواهر من یک انسانه ، قبولش سخته؟ یک انسان. آدم. انسان با عقل و شعور. اصلا من کی باشم که درباره ی زندگی خواهرم بخوام اظهار نظر کنم. اما یه چیز بگم بسوزی؟ واسه من سکس یه نیازه. من به خواهرم (و هر پسر و دختر دیگه ای که عزیزم باشه) واسه برطرف کردن نیازش کمک هم می کنم. من اگه لازم باشه واسه سکس خواهرم با دوست پسرش مکان هم فراهم می کنم.
اون چیزی هم که درباره ی امتحان و اینا گفتی یه جواب خیلی کوتاه داره :
«آمار طلاق هم اکنون در تهران 63 تا 65 درصده» هه… آره انگار بقیه دانشجو ها خیلی سوال ها رو خوب حل می کنن….
«البته شما هم تقصیر نداری. ایرانی جماعت همون زمان شاه اش هم وقتی پایش از ساحل شرقی به ساحل غربی می رسید دیگه بعضی چیزا توی کتش نمی رفت.» 1. من ایران هم که بودم دقیقا همینطور فکر و عمل می کردم. نه عزیزم. ذهن های آزاد داخل ایرانم هستن فقط شما نمی خوای ببینی (با این لحن کامنتت معلوم نیست اگه ببینی چه می کنی باهاشون) 2. اینجا که رسیدیم که لازمه «ایرانی جماعت» فلانن ؟ اون بالا که داشتی هر چیز مغایر با «فرهنگ» و «عرف» همین ایرانی ها رو «کثافت کاری» می خوندی. چی شد پس؟
نسوان گفت:
عوض می شود..ایرانی جماعت هم عوض می شود. پدر من با اینکه خیلی هم روشنفکر بود اجازه نمی داد شب منزل دوستی بخوابم که برادرش از من بزرگ تر بود. مبادا که بین مان خبری بشود!
همان پدر چند سال بعد خواهرم را می دید که چمدانش را بسته و به اتفاق یاشار و بهداد و هوتن و مانی برای یک هفته راهی شمال می شود!
پدرم چه کار می کرد؟ هیچی! پیچ تلویزیون را بلند تر می کرد و صدای امریکاش رو گوش می داد.
عوض میشویم فنی جان
فنی گفت:
@ ساحل غربی
1- اینطور که شما فرمودین «واسه من سکس یه نیازه»، و برای سوزاندن من هم این خبر تکان دهنده رو دادین به نظر میاد شما فکر می کنین من و بقیۀ آدم ها از طریق گرده افشانی ارضاء می شیم. مهم نحوۀ بر طرف کردن این نیاز هست. اگر تونستین همین رو بفهمین؟
2- فرمودین که:«من اگه لازم باشه واسه سکس خواهرم با دوست پسرش مکان هم فراهم می کنم.»
شاید شما یک اسکیمو با فرهنگ و رسومات خاص خودتون باشید که در اینجا به زبان فارسی کامنت میگذارید. ضمن خوش آمد گویی مجدد به شما باید عرض کنم بعضی از «عادت های!» شما با مردمی که به ناموس اعتقاد دارن همخوانی نداره. ناراحت نشین.
3- می خواستم جواب آن «من ریدم به این عرف» رو با یک ادبیات سفارشی که همچین مخصوص و شایستۀ شماست بدم اما با احترام به خانوم بودن و خانومی کردن صاحبان وبلاگ ازش می گذرم چون در حاشیۀ این صفحه فرمودن که:
«توصیه می کنیم که با افرادی که اصول ابتدایی گفتگو را رعایت نمی کنند و با توهین و الفاظ رکیک قصد بر هم زدن محیط را دارند وارد مباحثه نشوید و خون خودتان را کثیف نکنید.»
ساحل غربی گفت:
جناب فنی،
1. خیر. شما از طریق گرده افشانی ارضا نمی شید. شما (البته شمای نوعی طبیعتا) از طریق سکس تولید مثل می کنید و تا قبل از ازدواج (که در بهترین حالت واسه یه پسر 6 7 سال پس از تولد نیاز جنسی و واسه یه دختر 10 12 ساله) «اصلا ارضا نمی شید!» دقیقا بحث سر نحوه ی ارضا نیازه نه اصلا کلا بی خیال شدن نیاز (حتی به مدت زمان چند ساله تا پیش از ازدواج). حالا بگذریم که من اصلا این بحثم با نسوان از اینجا شروع شد که من داشتم می گفتم اون «امضا» چیز بی ارزشیه (حرفم این بود که مسوولیت به امضا و رسمی بودن نیست) و بحثم اصلا متمرکز بر سکس نبود…(البته بحث خوبی شروع شد)
2. لازم نیست شما متذکر شید. من خودم می دونم که هیچ کدوم از عقایدم (عادت از عقیده نشات می گیره) با کسی که به «ناموس» اعتقاد داره همخوانی نداره. قرارم نیست عقاید من با همه همخوانی داشته باشه. گالیله هم عقایدش با کسایی که میگفتن زمین صافه همخوانی نداشت….من اسکومو ام؟ خب باشه مگه اسکیمو چشه؟ من ترجیح میدم یه اسکومو با ذهن آزاد باشم تا یک آریایی با عقاید بی نهایت سنتی و پوسیده که ذره ای علمی نیستن. من ناراحت نشدم خواهش می کنم شما هم ناراحت نشید.
3. من به شما توهین نکردم. به «عرف» و «سنت»ی توهین کردم (و هنوزم می کنم- ای من ریدم به این عرف پوسیده) که اون بلا رو سر امثال فروغ فرخزاد میاره. که حکومت داره سالیانه میلیارد ها تومن دزدی می کنه کسی ککشم نمی گزه بعد تا حرف این میشه که فلان دختر و پسر سکس دارن همه رگ گردنشون می زنه بیرون. اول اومدم بگم «اگه برداشت توهین کردید عذر خواهی می کنم» اما الان هرچی دارم فکر می کنم من به شما هیچ توهینی نکردم. (ضمنا چون «خانم» بودن نسوان هم هیچ اهمیتی واسم نداره اینم بگم : اصولا «کثافت کاری» یعنی کاری که مثل کثافت باشه. کثافت چیه؟ وقتی عمل «ریدن» انجام می شه کثافت تولید می شه. فکر کنم متوجه منظورم شده باشید)
می دونید چیه؟ من درحالی که به خدا اعتقاد ندارم خودم واسه مادرم جانمازشو پهن می کردم. کاش همه می تونستن درمورد عقاید متفاوت حداقل فکر کنند.
راستی، اولش گفتید «هروقت تونستی در مورد خواهرت ….» ولی بعد که اون خبر جانگداز رو بهتون دادم شدم اسکیمو ؟ عجیبه واقعا….
ali گفت:
احسنت . گل گفتی نمی خواد مستثناش کنی. به نظر من هم ازدواج واقعا دیوانگیه .
پانی گفت:
زن ایرانی زن تحقیر شده زن بی اعتماد به نفس زن خود ضعیف پندار و موجودی طفیلی در دستان پر قدرت مرد! خودش را اسیر کرده است. بارها گفتم که سبب خود زنان هستند . تا وقتی که باور نکنند بدون مرد هم میشود زندگی کرد اوضاع به همین احوال خواهد بود.
بسیار میشناسم زنانی که با انواع ترس تحقیر رنج و درد زندگی میکنند اما از مطلقه شدن میترسند
از اینکه اجتماع به اونها بگه مطلقه ابا دارند. مادر من نمونه بازر و کامل یک زن رنج کشیده بود و هست.
زنی که با استعدادهای فراوان به حکم پدر بیمار روانی ام خانه نشین شد و هر روز با انواع تحقیر و توهین و تهمت های ناروا به زندگی نکبتی اش ادامه داد. دو بار برای طلاق رفتند هر بار دادگاه به دلیل ضرب و شتم تایید شده از طرف پزشکی قانون حکم طلاق را داد ولی در نهایت این مادر بود که راضی نشد و با تحقیر بیشتر روانه خانه شد.
می خواست مطلقه نباشد میخواست بچه هایش آواره نشوند می خواست بچه هایش زیر دست زن دیگر نیفتند غافل از اینکه زندگی در محیطی دیوانه بار و پر تشنج و پر از دعوا و زد و خورد فقط بچه هایی روانی و مشکل دار و متنفر از پدر ساخت که هر لحظه آرزوی مرگش را میکردند.
مشکل از خودمان است
رهاورد گفت:
+++++++++++++++++++
mountainsummit گفت:
همه زنها این طور نیستند. بسته به سطح سواد و جایگاه شغلی داره و …
اما بابت اتفاقات ناراحت کننده زندگی شما متاسف هستم
پانی گفت:
اتفاقا مادر من زنی تحصیلکرده و شاعر و نقاش است. البته فقط خانه نشین! چون اجازه هیچ فعالیتی بهش داده نشد و در همان خانه هم مدام تحت انواع تحقیر و توهین و تهمت قرار میگرفت
همیشه فکر میکنم چرا همه چیز را رها نکرد و نرفت…
mountainsummit گفت:
واقعا چرا حتما از خودش پرسیدی چی جواب داده ؟
پانی گفت:
@mountainsummit
بله بارها و بارها پرسیدم
مادرم فرشته ای وصف ناپذیر است. خرج زندگی من و برادرم را مادرم میداد چون پدرم اعتقاد داشت بچه وبال گردن است و گاها با من و برادرم لقب حرامزاده میداد. ولی مادرم با مهر و محبت در چندان تمام این رنجها را به جان میخرید و با پول ارثیه پدریش خرج تحصیل من و برادر و خواهر کوچکم را میداد. و مهر میورزید. میگفت ما تمام زندگیش هستیم. میگفت زن مطلقه اگر نجیب هم باشد در این اجنماع جایگاه و امنیتی ندارد. میگفت بچههایم باید زیر بال و پر و بال خودم باشند، بارها به پدرم میگفت که بچه ها را بده و طلاق بده ولی پدرم نقطه ضعفش را دریافته بود طلاق نداد و تمام اموالش را هم دود کرد فرستاد هوا…
50ساله گفت:
بوسه بر دستان پر مهر مادرت . با عرض پوزش تو هنوز بچه ای و نمفهمی
پانی گفت:
مرسی ازاظهار لطف شما ولی چرا فکر کردید من بچه هستم و نمی فهمم؟
50ساله گفت:
«ولی در نهایت این مادر بود که راضی نشد و با تحقیر بیشتر روانه خانه شد.» چون شما ایثار و فداکاری واحساس مسئولیت مادر را مترادف با تحقیر میدونی
baharan2012 گفت:
@ بانی. متأسفم که مادر شما در چنان شرایطی زندگی کردند. بیشتر اینگونه زنان متوجه نیستند که اگر انرژی را که در خانه همسر صرف میکنند، صرف استقلال خود کنند، به مراتب قدرتمندانه تر و زیباتر میتوانند زندگی کنند. پدر من همیشه به دختران خود نصیحت میکرد که شعار «سوختن و ساختن» یک شعار بدویست. از تجرد به تأهل رفتن باید بدین معنا باشد که فرد زندگی خود را بهتر میکند و نه بدتر. انسان با ازدواج باید احساس پیشرفت کند. والا اصلا چرا ازدواج؟
پانی گفت:
ممنونم ولی مادر من متوجه بود و خوب می دانست دارد چه میکند ولی مجبور بود. شوهر معتاد و پرخاشگر .پدر من هر کاری خواست کرد. می دانم که میگویم که خیانت هم میکرد یک ماه یک ماه بدون هیچ پولی می رفت .او یک بیمار روانیست.. بارها در حضور خود ما ، تهدیدش کرد که اگر برود هر کجا که باشد پیدایش میکند و خونش را می ریزد.دادگاه میگفت تا جرمی اتفاق نیفتاده ،تهدید مدرکی نیست که بخواهند پیگیرش شوند . بارها و بارها و بارها تهدیدش میکرد که یک شب بلاخره خونش را می ریزد و ما بچه ها وقتی کوچک بودیم هر شب خواب میدیدم که خانه پر از خون شده و پدر خون مادر را ریخته است…
baharan2012 گفت:
@بانی، آیا این خاطرات تلخ، تاثیر عمدهای در نگرش و جهان بینی شما نسبت به روابط افراد و بخصوص زوجها گذاشته؟
پانی گفت:
@ baharan2012
البته در روح و روان من تاثیر منفی داشته و حتی کابوسهای شبانه ام که پر از صحنه های کشتن پدر و گرفتن انتقام جوانی مادرم بوده و هست. همانطور که فروید میگه : درمی یابیم که خواب برآوردن آرزوست. ولی…
سعی کردم انسان مثبتی باشم اگرچه این زخم تا ابد در وجودم خواهد بود…
به قول صادق هدایت: در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد
پانی گفت:
در عوض یاد گرفتم که به هیچ مردی باج ندهم یاد گرفتم قری و شجاع باشم و روی پای خودم بایستم
یاد گرفتم ک مثل مادرم از یک مرد معتاد بی هویت کتک نخورم و نترسم اگر شده به قیمت جانم هم که شده محکم بایستم و ضعف نشان ندهم
یاد گرفتم که اگر مردی شخصیتم را شرافتم را انسانیتم را و شخصیت وجودیم را زیر سوال برد در مقابلش بایستم و حقم را بگیرم
VAHID گفت:
چرا دنیا پره از حادثه های وارونه……عاشق کسی میشی که عاشقی نمی دونه!!!!!!
زنانه های یک زن گفت:
الان که اینجا نشستم دارم به همین خاتمه دادن به چیزی که تموم شده فکر می کنم .
ولی راحت نیست . راحت نیست لامصب !
توی یه دریایی از شک و تردید و ترس دارم دست و پا می زنم . کمکی می کنی ؟ لطفا
نسوان گفت:
گلم من به جز همین نوشته ها چیز دیگه ای ندارم که تقدیمت کنم. و البته ارزوی خیر.
mountainsummit گفت:
شک پدر آدم رو در میاره
میتونم بگرسم چرا می خوای جدا بشی
ساره گفت:
لابد اینم یه جواتی دیگه ست
mountainsummit گفت:
روش غلط ازدواج یکی از دلایل عمده طلاقه
به هر حال وقتی دو طرف نمیدونن چه خاکی تو سرشون میریزن این جوری میشه دیگه
ALI گفت:
یادم میاد تو مطلبی قبلا ازت خونده بودم شنیدن خبر جدایی غیر مترقبه سامانتا رو تو رستوران وقتی داشتی سالاد می خوردی ازش شنیدی.
جدایی خودت را هم در » هرچی تو بگی » نوشته بودی.
اینو نوشتم که فقط نوشته باشم چون جانمایه این مطلب در جای دیگری است.
+
سپیده گفت:
++
Sam گفت:
To Banafsheh
But there’s a side to you that I never knew, never knew
All the things you’d say, they were never true, never true
And the games you’d play, you would always win, always win
But I set fire to the rain
نسوان گفت:
دقیقا همینه. توی رستوران توی ونک، غذای ایتالیایی هم می خوردیم. اما جلوی خودش که گریه نکردم. وقتی نشستم توی ماشین توی راه گریه کردم. تمام راه تا برگشت. الان می بینم جمله بد نوشته شده. به هر حال مرسی که با این همه دقت ما رو میخونید. شماها شگفت انگیز هستین
🙂
ونداد گفت:
شگفت انگیز هم کلمه خوبیه
ادبیاتیه….
نسوان گفت:
به نحو شگفت انگیزی باهات موافقم جوجو!
همایون گفت:
البته جسارتا فکر کنم لولیتا بود که اون روز با سامانتا غذای ایتالیایی می خورد!!!
ایناهاش: https://nesvan.wordpress.com/2010/08/15/%D9%85%DB%8C%D9%85-%D9%85%D8%AB%D9%84-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%8C-%D9%85%DB%8C%D9%85-%D9%85%D8%AB%D9%84-%D9%85%DB%8C%D9%87%D9%86-%D8%8C-%D9%85%DB%8C%D9%85-%D9%85%D8%AB%D9%84-%D9%85%D8%B1%D8%AB/
نسوان گفت:
هاها… هرکول پوارو ی عزیز! به این قبله قسم، من با سامانتا غذا خوردم.باور کن! پستو رفتی توی ونک؟ اگر غذای ایتالیایی دوست داری برو. البته اون روز که سامانتا کوفتمون کرد.
پاراگراف اول این پست رو من نوشتم اما نمی دونستم چجوری تمومش کنم. ما وقتی می نویسیم میزاریم توی درفت قبل از انتشار. مثلا من الان می تونم بخونم که کی چی نوشته و اونجاست. خلاصه این پست مدتها موند اونجا آخر هم لولیتا تمومش کرد . اون تیکه ی مدرسه و رفتن از ایران کار من نیست.گاهی پیش میادکه این کار رو می کردیم. قدیمها بیشتر. این روزها کمتر.
اگر پست های اول وبلاگ رو بخونی همه اش به نام یکیه در حالیکه اینجوری نیست. قصه ها با هم قاطی شده. ما هم هیچ وقت نرفتیم درستش کنیم.
ویولتا
همایون گفت:
ببخشید بانو! قصد کارآگاه بازی نبود. فقط حافظه قوی ای دارم…( بدن علیلی ندارم اما…) شرمنده که یادآوری کردم. توی ذهنم بود، گفتم شاید من دارم اشتباه میکنم. بعد هم من ایران نیستم اگر بودم با کمال میل می رفتم به رستوران پیشنهادی شما…
نسوان گفت:
U don’t have to apologize! When someone is publishing they need to be responsible for all the questions which might arise and address them correctly. It is our pleasure to have followers like u.
All the Best.
ساحل غربی گفت:
++++ کلی خندیدم… ویولتا ملت خیلی باحال بهت گیر دادنا :))))
ولی این چیزی که نوشته هاتون رو با هم می نویسید و ممکنه یکی شروع کنه یکی دیگه تموم کنه خیلی باحاله…. کلی حال کردم ای ول…
کیوان گفت:
همایون عزیز:
ممنونم از ته دل که باعث شدی برم اون پست زیبا و بعضی از کامنتهای (با پوزش از نسوان!) زیباترش رو بخونم و حتی رونوشت بردارم(کامنتهای فوق العاده هما و گیتی) قبلا خونده بودم ولی با عجله.
mountainsummit گفت:
اگه همین جوری که نسوان می خونی درس بخونی پروفسر میشی
ونداد گفت:
پروفسور؟
mountainsummit گفت:
مرسی از تصحیص
سپیده گفت:
پای هر خداحــافظی، محـــــــــکم باش!!!!
کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را …
اینکه عشـــــــــق تکیــــه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر؛
و یاد میگیری که بوســـــــهها قـــرارداد نیستند و هدیــــهها، معنی عهد و پیمان نمیدهند.
کم کم یاد می گیری که حتی نور خورشید هم میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیري….
… باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
یاد می گیری که می توانی تحمل کنی که محکم باشی، پای هر خداحافظی یاد میگیری که
خیـــــ ـــلی مـــ ــیارزی
تاتا گفت:
مرسی دوست داشتم
Tara گفت:
خیلی زیباست!
Sam گفت:
نسوان مطلّقه درست، ولی من هیچوقت صفت معلقه بودن تون را نپسندیدم. مدتها پیش هم گفتم. معلقه بودن یک احساس ترحم، ضعف، بلا تکلیفی میاره. که هوس سؤاستفاده کردن به مرد شنونده میده. ضمنا شما شاید، چندی قبل معلق بودید ولی دیگه دیگه نیستید.
نسوان گفت:
آره.. اما من تا مثل آدم پول در نیارم اینجا معلقه هستم. هر وقت کار درست حسابی پیدا کردم و یک دست کفش خوب خریدم اسم بلاگ رو عوض می کنم. یک کفش خیلی قشنگ دیدم 790 دلار بود.
😦
Rahgozar گفت:
آدم باید همه چیزش به همه چیزش بخوره، با کفش ۷۹۰ دلاری که نمیتونی سوار مترو یا اتوبوس بشی، عزیز نسین یه داستان قشنگی تو این مورد داشت، فکر کنم تو ارشیو داشته باشم، پیدا کردم واست میذارم.
منو باش که مجموع پولی که به کفش دادم از بدو تولدم تا حالا ۷۹۰$ نمیشه.خدایا تو شاهد باش مردیم از بس که پا برهنه گشتیم.
دنیای ما و دنیای بعضیا، یاد صبح جمعه با شما به خیر
نسوان گفت:
تازه توی حراج این قیمت شده بود.Mid-season sale
😉
Rahgozar گفت:
خوبت شد، حالا قدر مسجد محله تونو بهتر میفهمی، همه رقم کفش از همه مدل در ویترین پا کنی مسجد مفت و مجانی،
حقته،برو ۷۹۰ دلار پول کفش بده تازه اولش پاتم میزنه تا بیاد جا واکنه از چش افتاده.
اما ایران این هفته یه کفش، جا واکرده ترو تمیز………………مجلس ختم بعدی یه کفش دیگه یه مدل دیگه………ای ای چرا ما آدمها قدر چیزهایی رو که داریم نمیدونیم، چرا؟
تازه مگه این مرتیکه کرگدن ویلیام چیکار میکنه، بهش بگو بخره واست دیگه؟ غیرت که نمیخوای……….یا جفت کفش ناقابل ۷۹۰ دلاری میخوای، اگه اصغر بود کلّ کفش فروشی رو واست میخرید………….گفتم که ما مردم قدر چیز هایی رو که داریم نمیدونیم، بی لیاقتیم…….ولم کن بذار بگم ….نه ولم کن…..
نسوان گفت:
ویلیام رفته مسافرت برای تعطیلات. میخواست منم ببره نرفتم. حوصله ش رو ندارم.
Rahgozar گفت:
تو که خوب بلدی روابط مرده رو قطع کنی، خوب چرا رابطه با کسی رو که حوصله شو نداری قطع نمیکنی؟
نسوان گفت:
می کنم، صبر کن. از نظر من خیلی وقته قطعه.اون الان توی یک موقعیت پیچیده است، نمیخوام منم قوز بالای قوز بشم. چون خیلی بهم محبت کرده ، لیاقتش اندکی محبت و صبر هست.
در ضمن من قطع کردن رو خوب بلد نیستم وگرنه سیزده سال یک زندگی بیخودی رو ادامه نمی دادم.
آرش گفت:
مگه کفش 790 دلاری هم داریم؟ ما رو باش که فکر می کردیم گرونترین کفش 70 هزار تومنه.
Rahgozar جان آدم هر روز از این ویولتا یه چیزهایی میشنفه که مغزش Trip میده ما مجبوریم هی پایه مون رو زمین (ground) کنیم که ریست بشه مغزه. خلاصه اینقدر استارت -استپ شده که مستهلک شده رفته پی کارش.
Rahgozar گفت:
سیزده سال که نمیدونستی اون رابطه مرده…… میدونستی؟
اولش مثل تمام دخترای شرقی شاهزاده خوش قیافهای بود که تو تو رویاهات تصورش میکردی با یه اسب سفید، بعدش شد یه شاهزاده که بهتر تا تو ترکش رو اسب سفید نشینی، بعدش شد یه شاهزاده بدون اسب، بعدش معلوم شد که اصلا شاهزاده نبوده، بعدش شد مایه عذاب، بعدش سامانتا طلاق گرفت و تو فهمیدی که …………..ای بابا راه دیگهای هم هست.
رابطه اولت با اصغر از اول معلوم نبود که به اینجا برسه اما طبق روایات خودت ویلیام از اول معلوم بود، اما تو باز هم ادامه دادی. چون میدونستی کاچی ببهتر از هیچ چی هست.تو اون مقطع به یکی نیاز داشتی به هر دلیل به هر عنوان قبولش کردی، الان هم ولش نمیکنی چون وجدان درد نمیذاره.
میدونی چیزی که منو ناراحت میکنه اینه که همیشه استفاده تون رو میکنید نیازهای معنوی یا مالی یا هر چیز دیگه بعدش میگید نه……….چیزی که من به دنبالش بودم نبود………..گور بابای مرد…گور بابای احساسات مرد. مهم منم، مهم نیازهای من ، با با والا به خدا مرد هم انسان، از پوست و استخونه، اشتباه میکنه غلط میکنه اما اون هم نیاز هایی داره، اون هم توقعاتی داره……..من مردای زیادی دیدم وقتی پارتنر یا زن یا هر کوفت و زهر مار دیگه که اسمشو بذاری داشته تو بغل یه مرد دیگه شعر و ور میگفته با
اصلا ولش کنا به من چه بابا
فقط یه بار دیگه جواب آخری که به من دادی رو بخون کامل و با دقت هم بخون و ببین چی گفتی….
نسوان گفت:
من باهات هیچ مخالفتی ندارم. من کار گهی کردم. البته از اولش نمی دونستم. اما بعدش که فهمیدم تمومش نکردم چون بهش احتیاج داشتم. کار گهی بود. می دونم.
Rahgozar گفت:
@آرش
از تجربه من استفاده کن، یه پروتکشن قبل از سوئچ اصلی بذار که اون بپره نه اصلی هی مجبور نشی ریست کنی.
@نسوان
چیز خاصی ندارم که بگم جز اینه که اگر اقرار به اشتباه کنیم انسان بودنمون ممکنه یه قسمتی از اشتباه رو توجیه کنه
آرش گفت:
بابا من چند لایه پروتکشن گذاشتم ؛ ولی این لامصب اینقدر بد فرمه که پروتکشنها از ساب استیشن عمل میکنن ؛ برق یه منطقه قطع میشه ؛ دیگه به سیستم دیستیربیوشن داخلی ما نمیرسه ؛ زنگ میزنم اداره برق میره ریست میکنه.
کیوان گفت:
دمت گرم! اون داستان رو منم خوندم. اسم ترجمهاش بود: » زن های منطقی خطرناکترند». یه نفر برای زن کم توقعش بعد از کلی پس انداز یه جفت جوراب ابریشمی فوقالعاده میخره و …. بقیهاش هم که حتما خودت یادت اومده.
راستی کسی هست که بدونه این داستان واقعا مال عزیز نسین هست، یا محصول بعضی از مترجمین نابغه خودمون؟!
کوروش گفت:
میزنم تو سرت ها .صد دفعه گفتم آدم همه چیزش باهاس با همه چیزش بیاد.
mountainsummit گفت:
» لیاقتش اندکی محبت و صبر هست»
چه ترحم چندش انگیزی
«اما بعدش که فهمیدم تمومش نکردم چون بهش احتیاج داشتم. کار گهی بود. می دونم.»
چقدر خوب به خودمون حق اشتباه میدیم
mountainsummit گفت:
مطمئنم الان بجز اون مادر مرده که واسش دلسوزان صبررررررررررررررررررررر میکنی کس دیگه رو واسه خودت پخت وپز کردی
اما این کار انسانی نیست
حداقل با یه نفر تموم کن بعد برو سراغ یکی دیگه
فنی گفت:
از دید من به نکتۀ بسیار مهمی اشاره کردی. در عین حال از شما تعجب هم کردم. در واقع بعید می دونم الان دیگه کمتر کسی با شنیدن این کلمۀ معلقه اون احساس بلاتکلیفی مورد نظر شما رو داشته باشه. این روزا کارکرد چنین کلمه ای بیش از هر چیزی می تونه «ریشخند و استهزای» کسانی باشه که با حقارت تمام چشم دیدن زن ها را بویژه در عرصه های کار و تولید ثروت ندارند. کسانی که هنوز هم نمی تونن بپذیرن که ما در دهۀ پنجاه، از زن ها یگان چتر باز داشتیم و یا مثلاً همین الان با همۀ محدودیت ها و کینه توزی ها، بیش از نصف قبولی های کنکور مال دخترهاست. من خودم توی اتوبوس واحد شاهد دعوای دو نفر بودم که یکی به اون یکی دیگه به جای فحش گفت: اگه سر فلان حرفم نباشم از زن کمترم. البته توی همون اتوبوس یه آقای جوانی اعتراض کرد ولی این از این جور چیزهای مشمئز کننده هنوز هم توی کلۀ بعضی ها هست.
تاتا گفت:
اما طلاق بدون اینکه مهاجرت هم کنی حس معلقه بودن میده بسختی خودت می تونی پای بند خیلی از قواعد که قبلاً پای بندش بودی کنی تو یک قرارداد شکستی و شکستن خیلی از قراردادهای ذهنی ات هم برات ساده می شه
کیوان گفت:
آقای فنی
آن نوشته دیگری که ذیل همین نام مستعار آمده بود هم از خود شماست؟ اگر جواب مثبت باشد خیلی عجیب است. آن نوشته چنان با رگهای برجسته گردن (میشد راحت تجسم کرد) به قلم آمده بود که من پنداشتم با «قلم به مزدان» دنیای مجازی سر و کار داریم و ارزش تذکر دادن ندارد . در صورتی که کامنت دوم شما نشان از مواضعی کم و بیش مثل بقیه کامنت گذاران دارد. چرا اینهمه عصبیت؟
موضوعی که به لطف «نسوان» به بحث گذاشته شده، دو سویه دارد. یعنی دو جور میشود به آن نگاه کرد:
1- روشی که من وشما در مرز پر گهر آموختهایم و بد یا خوب جزو خمیرمایه مان است: اگر کسی دنبال دختر همسایهمان بیفتد یقهاش را میگیریم. چه برسد که دنبال خواهرمان بیفتد. حتی یک لحظه به خودمان اجازه نمیدهیم که نظر خواهر یا دختر همسایه مان را هم راجع به او جویا شویم. فرقی هم نمیکند خواهر یا بچه محل مان هم با همان ارزشهای اخلاقی ما بزرگ شده. چه بسا خود او هم برگردد به آن که میخواهد از مصاحبت او برخوردار گردد بگوید: «مگر خودت خواهر و مادر نداری؟» برای آنکه سوء تفاهم معمول اینجور بحثها ما را از مسیر اندیشیدن (که هدف این نوشتههاست) دور نکند، از خواهر و مادر خودم مثال میزنم!
مادر من در سن 45 سالگی بیوه شد با سه فرزند کوچک. کافی بود آشنایی در حضورش فقط اشارهای به ازدواج مجددش بکند تا همان بلایی را سرش بیاورد که ممکن بود من و شما در مثال بالا سر آن دزد ناموس فرضی بیاوریم. بعد هم تا مدتها برای خواهرانش با افتخار از این موضوع یاد کند. بالطبع او بیوه ماندن را علیرغم تمامی بار عاطفی، جنسی و روحیاش چون سرنوشت محتوم خود (یا به قول مسیحیان: صلیب خود) با افتخار تا پایان عمرش (که امیدوارم هرگز شاهد آن نباشم) به دوش میکشد.
در این نوع نگرش آنچه اصالت دارد خانواده، بچهها، نحوه نگرش اجتماع و امتیاز های روانی ناشی از ایفای این نقش است. یعنی او آنچنان به درست بودن دیدگاهش در اینخصوص مطمئن بوده که تمامی خسارات دیگر را همچون هزینه کسب ارزشهای غیر فردی آن با طیب خاطر و بی درنگ پرداخته است.
در همه مثالهایی که ذکر کردم منابع ارزش خارج از فرد هستند، که با ریشه یابی این منابع میتوان (با کمی تسامح) از آنها به عنوان ارزشهای قبیله ای نام برد. این ارزشها به عضو قبیله میآموزد که هنجارهای قبیله را مقدم بر خواستههای نفس خویش بداند. و بزرگترین کیفر نقض آنها طرد از قبیله (=اجتماع) و منابع حمایتی آن است. فراموش نکنید منهم با همین ارزشها بزرگ شدهام و بر همین اساس در مورد دیگران قضاوت کردهام. اما میتوان آموخت:
2- روش دیگر، نگریستن از منظر «اصالت فرد» است. برخلاف آنچه در ابتدا به نظر میرسد، اصالت فرد محصول مستقیم » رنسانس» یا حتی «عصر روشنگری» نیست. بلکه کم کم از «دوره رومانتیسم» شروع شد و بعد از فروید بر سریر ذهنیت انسان معاصر نشست (البته در غرب). در این دیدگاه هر فرد انسانی یک موجود منحصر به فرد است. یک جهان کوچک و خاص. با زمانی بیشرمانه (به قول شاملو) کوتاه برای برخورداری از حیات. هیج ارزشی بیرون از وجود او وجود ندارد مگر فردیت یک انسان دیگر. هیچ قانون یا منافع جمعی و گروهی ارزش آن را ندارد که یک فرد انسان بخاطر آن، خود را از کسب لذت و مواهب حیات (مادی یا معنوی) محروم دارد. مگر آنکه موجب تجاوز به حق مشابه انسان دیگری گردد.
خلاصه: ما امروزه به طور طبیعی با ملغمهای از این دو دیدگاه تربیت شدهایم. آنچه امثال من سنتی را وا میدارد گهگاه در کوی و برزن سر تکان دهم و بر نابودی اخلاق خوب قبیلگی افسوس بخورم رسوبات همچنان قدرتمند(اما رو به زوال) سنتها است. اما وقتی به منافع شخض خودم که می رسد، استدلال میکنم که مگر من چه قدر عمر میکنم؟ چرا باید با فلان دختری که زیبا، با هوش یا با سواد است و میتواند موجب رشد یا لذت من شود دوست نشوم (چون به هر حال او هم خواهر یکی دیگر است)؟ چرا باید به خانواده پای بند باشم وقتی که همسرم مرا از نظر جنسی( یا عاطفی یا عقلی) ارضا نمیکند؟ چرا باید به خاطر کودکانم (یا ارزشهای قبیله) به ازدواجی ادامه دهم که هیچ یک از دو طرفش همدیگر را درک نمیکند؟ مگر نه آنکه وجود من نیز همچون فرزندم وجودی یگانه با عمری محدود است؟(دیالوگ معروف خسرو شکیبایی راجع به کودکش در فیلم هامون را بخاطر دارید؟). اما عمر ارزشهای قبیلگی با عبور ما از دروازه مدرنیسم (که خیلی وقت است اتفاق افتاده و ما تنها شاهد آخرین مقاومتهای فردی و اجتماعی برای حفظ ارزشهای قدرتمند قبیلگی هستیم) به آخر رسیدهاست. لااقل اینکه هر دهه که میگذرد تعداد افرادی که مثل من و به دست مادرانی مثل مادر من تربیت شدهاند به سمت اقلیت میروند. مثال بارزش هم اینستکه دیگر هیچ کداممان (حتی متعصب ترینها یا به قول خودشان ناموس پرستها) هم دخترانمان را با این ارزشها(ی قبیلگی) بزرگ نمیکنیم و به او نمیگوییم با کفن از خانه شوهر بیرون خواهی آمد، سهل است با کمترین ناملایمتی که بر او روا شود خودمان از خانه شوهر بیرونش میآوریم و شوهرش را کفن میکنیم! وقتی فردیت یگانه یک انسان، و حق برخورداری او از مواهب حیات برای من همچون ارزش اول (یعنی آنچه سایر ارزشها نسبت به آن سنجیده میشود) جا بیفتد آنوقت حتی اگر خواهرم (به قول شما در کامنت نخست) به اتاق همخانهایم برود، غیر از حفظ کرامت انسانی او هیچ دغدغهای نخواهم داشت؛ و تازه اینهم مجوز تعیین تکلیف در زندگی یگانه او را به من نخواهد داد، مگر آنکه خودش بخواهد نظر مرا بشنود. چرا که خواهرم میتواند حتی حق تجربه (نا موفق) را نیز برای زندگی یگانهای که منحصرا به او تعلق دارد برای خود محفوظ دارد.
از حوصله همگی عموما، و از نسوان بدلیل ایجاد امکان این دیالوگها سپاسگذارم. ضمنا امیدوارم آقای فنی از جواب من به خود هیچگونه احساس بدی نداشته باشد، چون منظور من در تمامی کامنتهایی که مینویسم «تفکر مکتوب» است. یعنی آنچه در سرم میگذرد را جلوی چشم میآورم تا هم خودم قادر به جمع بندی باشم هم مورد سنجش دیگران قرار بگیرد(اگر ظرفیتش را داشته باشم!) و نه جدل یا ناراحت کردن دیگران.
فنی گفت:
دوست عزیز، شما حداقل دو موضوع مختلف رو که واجد سطوح متفاوتی هستند به هم چسبوندین و از اینرو پاسخ به اونها کمی مشکل هست.
1- من نمیدونم علت بیوه شدن مادر شما چی بوده ولی تعداد حالت های ممکن برای یک ازدواج ناموفق بعدی و دلایل مربوط به هر کدوم از اون حالت ها اونقدر زیاد هست که باعث میشه یک نفر از خیر ازدواج بگذره. بنابر این مصلحت اندیشی و «حساب ضرر و زیان» هست که افرادی مثل مادر شما و خواهرهاشو نسبت به یک اقدام ریسکی حساس میکنه. آدمیزاد مثل بعضی ماهی ها یا حیوانات دیگه نیست که پس از تخم ریزی اون منطقه رو رها کنن و به سمت دیگۀ اقیانوس برن. بعنوان یک مادر مسئول، اینکه بعد از ازدواج ممکن بود به سر شما چی بیاد، توی خلقت، توی سرشت و خون یک مادر هست. «خفت و شرمندگی» ناشی از یک «سرنوشت بد» برای شما، یک عدم تربیتِ منجر به ناهنجاری های رفتاری شما در آینده و هر گونه تبعات دیگری که میتونه ناشی از کوتاهی مادر در اون مقطع زمانی بوده باشه، قوی ترین عامل برای اینجور احتیاط های فداکارانه است. (کافی بود شما در اون سن فقط دستت رو توی دماغت بکنی، غریبه که جای خود داره، همون خواهرای مادرت می گفتن: ببین پدر که بالای سرت نباشه چی از آب در میای، اگر مادرت دنبال کیف اش نرفته بود شما اینجور بی تربیت بار نمیومدین– مشکلات احتمالی دیگه هم جای خود داره، بویژه اگه یکی از بچه ها دختر می بود. امیدوارم منظورم رو بفهمین). چنین تبعاتی حتی اگه زیر نگاه ملامت آمیز دیگران و تف و لعنت اونها نباشه، برای هر «انسانی» جای تأمل و ترس داره داره. اینجا ایشون با غریزۀ قوی مادرانه ترجیح دادن بمونن و دستی به سر شماها بکشن تا برن و کسی به سر ایشون دستی بکشه.
2- من که تا به این سن رسیدم هنوز هیچ دختری رو ندیدم که در بدو امر مایل به کسب تجربیات! «کاملاً یکسان با پسرها» و با «انگیزه های کاملاً یکسان با پسرها» بوده باشه. هیچ دختری رو ندیدم که با جسارت و دریدگی بعضی از پسرها، از میل به همخوابگی با همخونۀ برادرش حرفی زده باشه. تحمیل این قبیل تز های «مزورانۀ» ظاهراً روشنفکری از جانب بعضی ها، هدفی جز باز کردن دست یک مشت عیاشِ هر دم بیل نداره و این خودش یعنی «باز هم یک اجحاف دیگه!» به زن و تصمیم گرفتن به جای اون. دوست عزیز، از یک کماندوی زن توی ارتش تا یک استاد زن دانشگاه، زنانگی شو با عروسک بازی و تمایل غریزی به مادر بودن و تشکیل «زندگی» شروع میکنه. من تأکید می کنم که یک زن به شرط حفظ حرمت خودش، باید بتونه شریک زندگی خودش رو در هر مقطعی انتخاب کنه، اما شریک «زندگی» نه شریک سِندگی. برادر عزیزم، این قرتی بازی های هورمونی که می خواهد بشود تز زندگی، توی همون غربش هم مدتهاست که ور افتاده. چرا؟ از شدت بطالت، از شدت پوچی، از فرط بلاتکلیفی. الان رو مطالعه کن. همه رو هم مطالعه کن. همۀ مردم. می فهمین؟ همۀ مردم. نشه مصداق فیل در تاریکی (نیای بگی:آها فهمیدم! ،همه همجنس بازن). همون آمریکا رو هم مطالعه کن. زن و شوهر هایی که حتی بیش از سه تا بچه دارن. ببین «الان» دارن به کدوم سمت میرن. «الان».
فروید و امثال فروید خیلی وقته قدیمی شدن. به انسانیت برگرد.
کیوان گفت:
@ فنی جان هرچی جلو میریم داره بیشتر ازت خوشم میآد! چون دیگه توهین نمیکنی, مرز خودی و ناخودی ات را توسعه داده ای و دلسوزانه بودن لحنت را میشود راحت فهمید.
منهم مثل تو با همان فرهنگ و زیر دست همان مادر و با آداب همین کشور بزرگ شدم. کشوری که روشنفکرش هم وقتی می خواد فیلم موج نو بسازه میشه قیصر و دردش, درد ناموس. عقاید و رفتار عملی منهم همانطور بوده که شما می پسندی. اما و…. – برای اینکه بتونیم بحث رو جمعش بکنیم, ناچارم مورد به مورد اشاره بکنم تا مبادا آماج لعن و نفرین بانوان صاحبخانه برای «ریختن آشغال در این مکان» شوم!…- و اما فکر میکنم که از اینجا باید یک خط باریک بین عقاید ما کشید:
1- در خصوص رفتار مادرم : در اجتماعی که برخوردش با این مسائل را خودت بهتر از من تشریح کردی, او تنها کاری را که درست میدانست انجام داد؛ بر این اساس : وقتی اجتماع (= قبیله) و متعاقبا همین کودکان یتیم در آینده, انتظار چنین کاری را از من{مادر} دارند , اصلا مهم نیست که من به عنوان یک فرد, یک انسان یگانه, کسی که یکبار و فقط همین یکبار را آنهم به مدتی کوتاه خواهد زیست, دوست دارم چطور زندگی بکنم.
– بدبختانه مثالی زده ام که یواش یواش دیگر نمیتوانم فاصله ام را با هاش به عنوان یک مورد حفظ کنم- ولی من{نویسنده} که شخصا تمام هست و نیست خود را مدیون این مادرم, دارم فکر میکنم آیا اگر او عادت داشت به خودش هم بیاندیشد آنگاه تصمیمش باز همین بود؟ (اشکالی ندارد مادر همیشه آدم را میبخشد, به خصوص اگر بداند پای بحث علمی در میان است!) آیا اجتماع و ما به عنوان فرزندان این حق را داشتیم از او و از عمر یگانه او طلبکار باشیم؟ چه کسی و با چه حقی میتواند بین زندگی او و زندگی فرزندانش ارزش گذاری کند؟
دوست داشتم شما که با حوصله راجع به مثال من در بخش (1) کامنت اولم بحث کردی (که بر اساس مشاهده یک مصداق بود) نظرت راجع به بخش (2) کامنت اول را هم , که مفهومی بود را نیز آشکارتر میگفتی. اما اگر نظراتت همانها بود که در خصوص تغییر در عقاید غربیها و تئوریزه کردن قرتی بازی و ور افتادن فروید و سنت خانواده دوستی آمریکایی ها نوشتی, فروتنانه باید بگویم که جواب نوشته های بند 2 کامنت من نبود. در لزوم پای بندی رفتار فردی و اجتماعی به اخلاق, بنده هم با شما موافقم. اما وقتی صحبت از اخلاق میکنیم باید اول تکلیف «ارزش های اولیه» ای که اخلاق بر آن استوار میشود را روشن کنیم.
2- من در غرب زندگی نکرده ام اما براساس مطالعاتم , نوع نگرش آنها به مسائل جنسی را اینگونه ارزیابی میکنم:
1-2- فرویدیسم یک نظریه علمی است و نه اخلاقی (همانطور که داروینیسم) ؛ که میزان نقش غریزه جنسی در زندگی یک انسان را تبیین میکند. اگر اصل اخلاقی اولیه ما اصالت فرد نباشد, فرویدیسم هم در صغری کبری چیدن اخلاق محلی از اعراب نخواهد داشت. ضمنا تا جائیکه من میدانم آخرین نظریه های روانشناسی غرب مثل بازیها و نمایشنامه ها و تحلیل رفتار متقابل همه بر اساس نظریات فروید است که به کمک تجربیات آزمایشگاهی جدید توسعه یافته است.
2-2- آمریکایی ها (در میان غربیهای پروتستان) به دین و نهاد خانواده بسیار بها میدهند(اینهم البته بسیار نسبی است و در ایالات , اقوام و سطح تحصیلات مختلف متفاوت است).بسیاری از طلاق ها در آمریکا به دلیل اهمیتی است که آنها به مسئولیت هر یک از زوجین در پرورش فرزندان و ارتباط عاطفی بین زوجین میدهند. یعنی یک همسر آمریکایی نمیتواند به بهانه ای مثل کار از تربیت فرزندان و همراهی با همسرش شانه خالی کند(چنانکه بین ما خیلی مرسوم است). اما هیچ یک از زوج ها که در میانشان ازدواج های پایدار چند دهه ای هم دیده میشود, و بر خلاف بسیاری از خانواده های اروپایی وفاداری را شرط مقدم ازدواج میدانند؛ اجازه ندارند راجع به تجارب جنسی قبل از ازدواجشان از هم باز خواست کنند.
3-2- اینکه -به درستی- اشاره کرده اید غربیها هم در پی یافتن معنا برای زندگی شان هستند, نافی اصل اولیه اصالت فرد در جهان بینی آنها نیست. شاهدی می آورم از کتاب «وضعیت آخر» که از بیست سال پیش تا کنون پر فروش ترین کتاب روانشناسی با مبنای علمی و برای استفاده عموم در ایران بوده. نوشته تامس هریس و ترجمه مرحوم فصیح. (کتاب دم دستم نیست و از حافظه نقل به مضمون میکنم:) کشیشی آمریکایی میگوید: آموزه ما به جوانان دیگر این نیست که خود را از روابط جنسی محروم کنند, بلکه میخواهیم به آنان بیاموزیم که روابط جنسی در زندگی یک انسان(=اصالت فرد) چنان لذت بزرگ و ارزش یگانه ای است, که حیف است اگر آن را بدون صمیمیت و شناخت (و عشق به طرف مقابل) انجام دهند.
3-2- در آمریکا مثلی میزنند که میگوید اگر پسری تعداد تجارب جنسی خود را گفت تقسیم بر 2 کن, و اگر دختری از تعداد روابطش گفت ضربدر 10 ! من این را مثل یک شوخی خواندم اما چندی پیش bbc مستندی علمی را به نمایش گذاشته بود که با تحقیق به این نتیجه رسیده بود: زنان کمتر دوست دارند راجع به تنوع و تعداد تجارب جنسی خود صحبت کنند, ولی در واقع تفاوت چندانی بین زن و مرد(با فرهنگ مشابه) در این تنوع طلبی نیست.
از حوصله همگی ممنون.
Reza گفت:
اکثر حرفهای شما تو این سایت هست:
http://www.heartless-bitches.com
باربد گفت:
يه سوال: چرا شما فكر ميكنيد كه «شاید اگر اسم این وبلاگ را بشنوند کمتر بترسند»؟
نسوان گفت:
با تکرار.با حساسیت زدایی، با خواندن تجربیات متفاوت، با خنده!
marmarin گفت:
جدای از طرز تفکر سنتی حاکم بر جامعه ایران که طلاق رو مساوی با مرگ و پایان میدونه، به نظر من بار منفی که پشت سر واژه طلاق هست به خاطر این هست که در ذهن آدم یک زندگی جهنمی و پر عذاب رو تداعی میکنه که دو طرف رو به این نقطه رسونده و بار منفی آن بیشتر مربوط به تلخی و دردناکی یک زندگی نافرجام قبل از وقوع طلاق به خودی خودهست.
آرش گفت:
موقعیت آدمها ؛ کلاس اجتماعی ؛ جهان بینی ؛ و بسیاری از مسائل ریز و درشت دیگه هست که بر تصمیم انسانها در ادامه دادن یا پایان دادن به یک زندگی مشترک تاثیر گذاره ؛ فکر می کنم ترس از اطلاق کلمه مطلقه در حال حاضر دلیل خیلیها برای ادامه نیست بلکه دلایل متعدد دیگه ای هست که باعث میشه آدمها همچنان به زندگی مشترکشون ولو با نا رضایتی ادامه میدن.
شاید تو در موقعیتی بودی که ادامه زندگی تموم شده برات ممکن نبوده ؛ اما کسانی هستند که تموم کردن زندگی تموم شده براشون ممکن نیست ؛ اینه که نمیشه حکم کلی داد و تمام آدمهایی رو که زندگیشون مدتیست به اتمام رسیده تشویق و ترقیب به طلاق کرد.
نسوان گفت:
اشتباه نکن. من خودم سالها تو همون وضعیت بودم و زندگی تموم شده رو داشتم ادامه می دادم. بنابراین کاملا درک می کنم. منظورم از ترس ، ترس از قرار گرفتن در موقعیتی به نام مطلقگیه.
در ضمن من هیچ کس رو تشویق به طلاق نکردم.در وضعیتی که من داشتم طلاق خود به خود اتفاق افتاده بود. به قول کاپیتان بابک «طلاق های نانوشته». چیزی که خنده داره اینه که اون آدمها برای من دلسوزی می کنن و من رو شکست خورده ارزیابی می کنند. همون هایی که تلنگشون در رفته و دارن یک زندگی مزخرف رو ادامه میدن.. اونها من رو یاد خودم می اندازن
mountainsummit گفت:
«زندگی تموم شده رو ادامه می دادم»
یعنی هیچ راهی واسه بهتر شدن وضعت نبود؟
اونجور که از اصغر میگی باید آدم اصلاح پذیری باشه
نسوان گفت:
اصغر به زبون می آورد که باهوش ترین، درست ترین ؛ خوش تیپ ترین و بهترین مرد دنیاست. خودشیفتگی داشت در حد تیم ملی. هر وقت توی آسانسور می رفتیم توی اینه نگاه می کرد ومی گفت: خداییش از من خوش تیپ تر دیدی؟ !
چنین آدمی هیچ جایی برای اصلاح نداشت. چون خودش رو نقطه ی اوج کمال می دید.
mountainsummit گفت:
پس جدایی تو از اصغر واسش خیلی دردناک بوده
گردو گفت:
اصلا صجبت سر اصلاح شدن یا نشدن نیست.
دو نفر به هزار دلیل ممکنه دیگه نتونن همدیگه رو تحمل کنند. حتی اگر از اول هم باهم هم نظر و همرنگ بوده باشند.
بنا بر این چه اصراری هست که یک نفر سعی کنه حتما طرف مقابل و تقییر بده یا به قول شما اصلاحش کنه.
اصلا تو اون شرایط و با روابطی که شکل میگیره بحث کردن و استدلال کردن مفهوم خودشو از دست میده و این دست کسی نیست که تصمیم بگیره طرف مقابل و اصلاح بکنه.
این جریان زندگی هست که هر دو طرف و با خودش میبره نه تصمیم عاقلانه. و تصمیم عاقلانه اینه که دو طرف از هم جدا بشن. حتی شده برای کوتاه مدت.
Tara گفت:
کاملا با شما موافقم
من خودم قبل از ازدواج با دوست پسرم ،فکر می کردم این که بینهایت همو دوست داریم ،اینکه دوست پسرم به هیچکی غیر من نگاه هم نمی کنه ،این که سیگار نمی کشه ،این که خوشتیپه.. آخر خوشبختیه!
ولی الان بعد ار 3 سال با هم بودن ،تازه فهمیدم هیچ کدوم از اونا ارضام نمی کنه.
خیلی من و دوست داره واسه من هر کاری می کنه ،ینی واقعا هر کاری می کنه! ،ولی وقتی ازش خواستم واسه خدمتکار خونمون که برام خیلی عزیزه ضامن شه که بتونه یه وام 1 میلیونی بگیره ، قبول نکرد، برای دیگران حاضر نیست ریسک کنه، حتی دیگرانی که برای من دیگران نیستند، (( من کسی رو می خوام که واسه همه اطرافیانمون دلش بتپه ))
یکی از دوستام ازم خواست که یه چیزیو از شوهرم بپرسم براش، گفتم خوب خودت ازش بپرس!
گفت نه من سختمه! پرسیدم چرا؟ گفت چون شوهرت به آدم نگاه نمی کنه موقع حرف زدن!
نمی ودنم نگاه نکردنش واسه اعتماد به نفس پایینشه؟! یا چون می خواد نجیب بازی دربیاره؟!به هر دلیلی باشه (( من الان کسی و می خوام که به بقیه دخترا هم نگاه کنه ))
پارسال یکی از دوستامون بسته سیگارشو خونمون شب جا گذاشت ،آخر شب من حوس کردم یکی کشیدم(یواشکی) .عکسالعمل شوهرم بعد از لو رفتن من این بود که اولا کل سیگارها رو با قیچی ریزریز کرد!بعد هم یه نامه طولانی نوشت برام که: من از زن سیگاری بچه دار نخواهم شد،من از زنی که بوی سیگار بدهد بدم می آید و و و و و و !!!!
(( الان من کسی رو می خوام که منعطف باشه ،و به خاطر یه نخ سیگار یا هر کوفت و بحث دیگه ای با من این رفتار بچه گانه رو نکنه ،یه موقع هایی هم با وجود سیگاری نبودنش یه نخ با من بکشه))
هنوز هم خوشتیپی برام مهمه تا حدی، ولی حاضرم از اون هم بگذرم (( من کسی رو می خوام با تجربه و فهمیده باشه))
فراره تا دو ماه دیگه از هم جدا شیم !می دونم شاید دیگه کسی تو زندگیم نیاد که من رو اینقدر که اون دوست داره دوست داشته باشه ولی می دونم یه روز یکی تو زندگیم میاد که درکم کنه ،همه جوره!
آرش گفت:
خود «شکست خورده» محل مناقشه است ؛ ببین تو یک قرداد اجتماعی داشتی با شخصی به نام اصغر که بر اساس اون قرار بوده با هم زندگی مشترک داشته باشید ؛ زمانی که این قرارداد لغو شده ؛ خب طبیعتا قرار داد شکست خورده ؛ زندگی مشترک شما با شکست روبرو شده و تو در زندگی زناشویی شکست خوردی ؛ غیر از اینه؟ اما اگر مراد گوینده این باشه که تو در زندگی شکست خوردی بله حرف شما صحیحه ؛ اینه که در نظر داشته بش که گوینده چه منظوری داره.
در ضمن فحوای کلام شما نهایتا به نوعی نیروی محرکی است برای افرادی که دارن به اون شکل زندگی می کنن ؛ تشویق به انجام یک فعل الزاما نباید مستقیم باشه ؛ شما که یک وبلاگ نویسی گمنام و بسیار بسیار مسئول هستی باید بهتر این رو بدونی.
نسوان گفت:
اگر کسی از روی ترس داره به زندگی مشترکی که تموم شده ادامه میده.. و نوشته من باعث بشه که اون زندگی رو تموم کنه من کار نادرستی نکردم. ترس انگیزه ی درستی برای زندگی نیست. من این رو می دونم. به یقین. چیزهای زیادی هست که نمی دونم. اما این یکی رو میدونم. مطمئنم.
نانا گفت:
++++++
mountainsummit گفت:
اگه کسی بخواد به خاطر حرف شما زندگیش رو خراب کنه بگذار بکنه
اون زندگی که اینجوری بخواد خذاب بشه ….
آرش گفت:
آخه ترس از چی؟ این خیلی مهمه. یک زن کم سواد ؛ در یک شهرستان که ممکنه برای خانمهای تحصیلکرده اش هم شغلی در اون شهر نباشه ؛ از یک خانواده کم در آمد ؛ بدون وجود ان جی او ها و سازمانهای پشتیبان و… میترسه ؛ خیلی هم میترسه.
خرزهره گفت:
قرارداد ازدواج در گذشته بنا به نیازها و مقتضیاتی وضع شده که امروز لزوما وارد نیست. فکر می کنم ضروری است که فرمت این قرارداد مطابق شرایط امروز باید آپدیت بشه.
mountainsummit گفت:
مخالفم
mountainsummit گفت:
ملت کم طاقت شدن به بهانه های واهی از هم طلاق می گیرن
چرا گوشکوب قلمبه اس چرا آب تو تلمبه اس
mahgoon گفت:
سلام به نسوان مطلقهی معلقه.
در شروع یک پیوند زناشویی مسلما طرفین باید در چارچوب بک باور مشترک و یا توافق آگاهانه (به نسبت بلوغ) که الزاما هم میتونه فراگیر نباشه زندگی مشترک رو شروع کنن چون پای حقوق طرفیت وسطه. این موضوع وقتی حیاتی میشه که پای فرزندی هم این میون مطرح باشه. به نظر من حتما چارچوب حقوقی مورد توافق بین طرفین در بود امر باید تعیین بشه که طرفین بتونن از حداقل امنیت و آرامش لازمه برای سپردن خود به یک ماهیت جدید مطمئن بشن. صد البته با هیچ قانون مکتوبی این امنیت مطلق حاصل نمیشه و مهمترین عامل الزام قلبی طرفین به رعایت حقوق مطرحه نه زور بیرونی. اما زور بیرونی برای روز مباداست که طرفین دیگه اون آدم قبلی نیستند. این یه چاچوب نسبتا تضمینی برای حرکت در یک مسیر غیرقابل پیشبینیه. مثل قرارداد کار. مسلما عشق حرف جدی رو این میون میزنه اما حرف اول و آخر رو نمیزنه چون عشق یک ماهیت ثابت و مورد اتفاق همه با حدودی معین و قابل کنترل نیست. میبینیم که یکی به بهانهی عشق اسید میپاشه روی معشوق.
مهمترین عامل در پیوند زناشویی حقوق فرزنده. یعنی موجودی که این وسط میتونه بازیچهی ارادهی پدر و مادر بشه. اما حتی این موضوع هم اونقدر مهم نیست که بخاطر نرسیدن به حقیقت حق فرزند از اون خودداری کرد. سرنوشت فرزند هم به جکم طبیعت پیوند خورده به جهل و دانش و سلایق پدر و مادر. یعنی فرزند هم نمیتونه بگه پدر و مادر مقصر صد در صد بدبختی و یا نابسامانی اون شدن چون اگه اونا نبودند بدبختی اون رفم نمیخورد. فرزند هم باید جهل و محدود بودن پدر و مادر رو به عنوان یک واقعیت غیرقابل کتمان بپذیره که این ماهیت بشره و پدر و مادر به اندازه ی وسعت وجودیشون مسئولند نه بیشتر و بقیهش برمیگرده به جبر طبیعت. البته این موضوع بسیار ظریفه و ممکنه آدمو به خطا هم بندازه اما غیرقابل تشخیص نیست. همه چیز نسبیه و بستگی به وسعت وجودی آدما داره.
نهایتا اقدام بموقع و یا ناموقع و خام برای طلاق هم زیر مجموعهی همین توانمندی و یا ناتوانی زوج هست که به هیچ عنوان تضمین قطعی نداره. و در واقع اون چیزی که اتفاق میفته همون محتوای درون کوزهست: از کوزه همان برون تراود که دراوست.
پگاه گفت:
ویولتای عزیز ممنونم برای همه ی نوشته های زیبات.من مدتهاست که وبلاگتون رو میخونم و حقیقتا لذت میبرم مخصوصا از نوشته های تو.منم مطلقه ی معلقه هستم!! و تا موقعی که معلقه نشدم جرات نداشتم که مطلقه بشم. همونطوری که تو نوشتی. ..زندگی منم همینطور بود…
گردو گفت:
در مورد پسوند معلقه بنظر من حتی بعد از خریدن کفش 790$ هم حذفش نکن چون یک شکل طنزی به اسمتون میده که جذابترش میکنه.
تازه معلقه بودن که فقط به بی پولی نیست. همینکه دیگه بند یک رابطه همیشگی نیستی خودش یک نوع معلقه گی هست.
اما در مورد مذموم یا مقبول بودن طلاق نظرم اینه که حتی قبل از اینکه زندگی مشترک به اون مرحله پایان یافته برسه باید تشخیص داد که اگه داره به این مرحله میرسه تمومش کرد چون اینهم مثل بقیه قراردادهاست که بهتره قبل از اینکه به دعوا و مرافعه برسه با خوبی وخوشی تمامش کرد و در عوض رابطه دوستی رو حفظ کرد.
این حتی برای بچه ها هم خیلی بهتره که بحای اینکه شاهد دعوای پدر مادرشون باشند و در فضای نگرانی و سرد خانواده بزرگ بشن ادامه دوستی آنها رو شاهد خواهند بود که برای رشدشون خیلی مناسبتره.
بعضی از خانمها فکر میکنند در چنین شرایطی با از خودگذشتگی زندگی آینده بچه هاشون و نجات میدن ولی غافل از اینکه این تحمل کردن بسادگی در رفتارشون بروز میکنه بطوریکه غریبه ها هم به عمق مشکل پی میبرن چه برسه به بچه ها که خودشون یک پا روانشناس پدر و مادر خودشون هستند. همینطور فضای سرد و غیر دوستانه خانواده آنقدر تاثیر منفی رو رشد بچه میگذاره که طلاق پیشش لنگ میندازه.
البته میدونم این که میگم درفضای خیلی ایده آل میتونه اتفاق بیوفته و مسلما واقعیات زندگی و بخصوص گرایشهای فرهنگی و مذهبی مشکلات زیادی ایجاد میکنه.
ولی اینم مثل دوغ درست کردن تو آب دریاست که اگه بشه چی میشه.
تاتا گفت:
یه موقع هایی می خوام به اطرافیانم که فکر می کنند اتفاق بدی برام افتاده فریاد بزنم که من شادم من از این بابت بیش از هر چیزی شادم زندگی من لزومآً با کس دیگه معنی نمی گیره وجود خودم برای شادیم کافیه من هرچه هست در خودم دارم
نانا گفت:
من فكر مي كنم قبل از اينكه طلاق به صورت رسمي صورت بگيره ، طلاق هاي عاطفي شكل مي گيره ، سالها زن يا شوهر از هم از نظر عاطفي دورند و از روي وظيفه و روزمرگي به زندگي ادامه مي دن بعد منجر به انزجار و تنفر طرفين از هم يا يك طرف از ديگري مي شود. من هم خود سالهاست از نظر عاطفي هيچ وابستگي به همسرم ندارم اما از روي اجبار دارم زندگي مي كنم به خاطر بچه هام . چون جدايي از اونها برام غير قابل تصور بود و اين يعني سوختن و ساختن و همين حربه اي شده براي همسر ، چه بايد كرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در عمق لجن دست و پا زدن
mountainsummit گفت:
بابا قبل از بچه آوردن باید فکر کرد
من فکر میکنم شما از قبل داشتی تو لجن دست و پا میزدی ولی خودت رو زدی به اون راه
نانا گفت:
كدوم راه ، من قويا» خودم معتقدم كه در عمق لحن از ابتدا دست و پا مي زدم اما شما در موقعيت گهي مثل من گير نكردين تا بتونين درك كنين، در سن 18 سالگي ازدواج 19 سالگي بچه دار شدن … و تمام عمر صبر كردن براي آزادي و رهايي . دقيقا همون جمله دست و پا زدن در لجن مصداق خوبيه
فلور گفت:
معمولا اونایی که ازدواج نکردن در این زمینه ذهنی و بدون داشتن تجربه خیلی راحت نظر میدن .
من شمارو درک میکنم نانا. زن های زیادی هستند که بدون تخصص و حرفه نمیتونن مستقل زندگی کنن . همین ویولتا خانم اگر شوهرشون ازشون حمایت نمیکرد و داروساز نمیشد الان در همون وضعیت سابق زندگی میکرد و الان با قاطعیت همه رو به طلاق دعوت نمیکرد.
نسوان گفت:
چرا چرند میگی؟ من قبل از اینکه ازدواج کنم توی رشته ی داروسازی قبول شده باشم. چه ربطی به حمایت شوهرم داره؟
فلور گفت:
عزیزم چرا تو اینقدر پارادکس داری، خودت میگی از خانواده ی متوسط و پائین بودی ، الانم دیدم دوستانت به تعدادی از تناقض های گفتار و خاطره نویسیت اشاره کردن. نکنه اون زن ایرانی خودتی؟ ساعت کامنت نویسیتون که خیلی نزدیکه .
خدا به دور به جای کاندید شدن در DW اگر کاندید اسکار بودی چیکار میکردی !
فلور گفت:
عزیز چرا رو پست جدید کامنت مینویسم پابلیش نمیشه؟
نسوان گفت:
لطفا ای پی رو عوض نکنید. علی القاعده نباید مشکلی باشد. شما توی سیستم ما ثبت شدید و حق اظهار نظر دارید.
ممنون
یولان گفت:
فلورجان
قبول شدن تورشته داروسازی ، چه ربطی به بالا وپایین بودن سطح خانواده داره؟؟؟
نصف رفقای من پزشک و دندان پزشک هستند ، بیشترشون از خانواده های متوسط و پایین تر از متوسط . قبول شدن توی دانشگاه دولتی در وهله اول هوش و استعدادو پشتکار میخواد نه خانواده سطح بالا . معمولا هم دوستان پزشک من با پزشک ازدواج کردند و الان مثل بلدوزر پول درمیارند و کلی هم به پدر مادرشون میرسند .
ایرمان گفت:
دوستی دارم که در حال پیوستن به جمع نسوان مطلقه هست.دوستی که لیاقتش فراتر از همیشه یک جا ماندن هست.اونم از کلمه مطلقه می ترسد و چه خوب که این پست براش بشه بخونم…..
maryam گفت:
تو دنیای واقعی نه؛ ولی تو دنیای مجازی وقتی مهر آبی خورد به شناسنامه ام؛ شاید باور نکنی چند نفر اومدن و گفتن: بی شعور بودی که جدا شدی. حالا باید از صفر بسازی. حالا باید برای بچه بجنگی. حالا باید… اون اوایل شاخام سبز می شد از حرفاشون. گذشت. گذشت. گذشت. گذشت. انقدر گذشت که داستان اولم چاپ شد درباره مسایل زن نسل ما. بازم گذشت. رمان بعدی درباره مسایل زن نسل ما بود بازم؛ ولی درباره خشونت خانگی. داشتم ویرایش و بازنویسی می کردم. از دوستان وبلاگ خواستم اگر نظری دارن بگن. کار کشید به جایی که… اصلاً خشونت خانگی رو رها کردم. سر و ته داستانه رو جمع و جور کردم. چرا؟ چون خیلیا برام کامنت خصوصی گذاشتند یا زنگ زدند یا ای میل زدند و تجربه های خودشون یا اطرافیانشون رو درباره روابط مثلثی گفتند… چیزی که معتقد بودند به خاطر خشونت جنسی یا عاطفی یا روانی یا کلامی مرد یا زن داستان رو سوق داده به سمت یکی دیگه. بعد می پرسی: خب ول می کردی شوهرتو. یا زنتو. میگن: نه. با این قوانین؟ بچه هامون چی؟ مال و اموالمون چی؟
دیروز به دلیلی تو یه جمع وبلاگی بودم. بحث وبلاگ نویسی بود که علی رغم اعتیاد همسرش و زنجموره هر روزه اش تو وبلاگ حاضر نیست مهر طلاق رو روی پیشونیش تحمل کنه.
واقعیت اینه که مهم این نیست که روی پیشونیت طلاق حک شده باشه. مهم اینه که یه عده ای روی پیشونیت از زور کم سوادی به جای مطلقه می خونن فاحشه… مهم اینه. و تصحیح کردن نگاه ملت کار خیلی سختیه. خیلی سخت. خیلی سخت… شاید برای همینه که ملت میومدن به من می گفتن: خری که جدا شدی. وای میستادی آقای مهندس از زیر سنگ پول درمی آورد و خرجت می کرد بعد با یکی دیگه می پریدی…
با نویسنده مشهوری صحبت می کردم. خلاصه ای از داستان بعدی ام رو خوندم براش. گفت: بنویس. ولی چاپ نمیشه. مجوز نمی گیره. موضوعش چی بود؟ روابط مثلثی… هست. زیادم هست. هرچقدرم که نخواهیم قبول و باور کنیم. ولی… مثل همیشه ترجیح میدیم مسایل مهمی رو که ملت باهاش دست به گریبانن از سر باز کنیم و با لاک غلط گیر بیفتیم به جونشون.
mountainsummit گفت:
اونجا که میگی
یه عده ای روی پیشونیت از زور کم سوادی به جای مطلقه می خونن فاحشه
موافقم اما با این قسمت نه
وای میستادی آقای مهندس از زیر سنگ پول درمی آورد و خرجت می کرد بعد با یکی دیگه می پریدی…
کیوان گفت:
ببخشید! دوباره پر حرفی نمیکنم! فقط یادم افتاد در سایت «زنانه ها» قرار شده راجع به مهاجرت و طلاقهای ناشی از آن بر اساس تجارب افراد بحث شود. که با شناختی که از نویسندهاش پیدا کردهام باید جالب باشد.
اینهم نشانی:
http://www.zananeha.com/
يلدا سبزپوش گفت:
يه سوال!! حالا اين وسط با شوهرى كه اخلاقش مثل يويو ميمونه و يه روز عاشق سينه چاكه ولى دو روز بعد با نفرت باهات رفتار ميكنه چيكار بايد كرد؟ باور كن زن هم مثل يويو ميشه يعنى يه روز زندگى رو شروع ميكنه و يه روز ميبينه تموم شده و دوباره شروع و دوباره تموم!!!
gimi گفت:
بکش کنار خرس خیلی از تو بهتر مینوسه
k.01designer گفت:
هنوز هدر همون هدره که ، نسوان مطلقه رو تو یک خط نستعلیق و شکسته با سه نویسنده دیزاین کردم اگه مایل بودید واسطون بفرستم!
چند تا ایراد در کارتون وجود داره:
1- سه نویسنده خانم نمی تونن احساسات جمعی را بیان کنند.
2- بعضی از نوشته ها واقعا زیباست که ارزش هر چند صد بار خوندن داره ولی محیط کاریتون جوریه که از زیبایش کم می کنه (تم وردپرس میگم)
.
.
چند تا ایراد به این نوشته:
1- راوی داستان خودش از هرگونه اتهام تبرعه میکنه ، خوبه خوبی ها در کنار بدی ها گفته بشه ، شاید شوهرتون بد باشه ولی خوبه گفته میشد اگه این بدی ها رو داشت این خوبی ها رو هم داشت ولی چه فایده …
2- پیمانی که با ایمان به خدا بسته بشه با هیچ چیزی نمیشکنه این مورد می تونید از کسانی بپرسید که پیمانشون اینطوریه ، گذاشتن اسم نسوان مطلقه ، یعنی زنان غیر خدایی (پوزش میخوام واسه این حرفم) چون کلمه وصل ، نام مقدس پروردگار را تداعی میکنه ، چون انسان به وجود اومده ه روزی به معبودش برسه یعنی وصل!
3- خانم Violetta مهم نوشتن یک پست پر مخاطب نیست ، مهم نوشتن برای نشون دادن مسیر درسته!
کسانی هستند که هنوز خودشون پیدا نکردند و دنبال شریک واسه زندگی می گردند ، اگه مراتب را بدونید اول خودشناسی بعد دگر شناسی که به خداشناسی میرسه!
امیدوارم روزی برهنکی و تن فروشی نشه نشونه زن ایرونی!
یـــــــا حق!
نسوان گفت:
شما مسلمان هستید، یعنی یک انسان مومن هستید. مگه نه؟ من متاسفم اما چارچوب فکری ما با شما متفاوت است. شما به یک خدای واحد و یک مسیر واحد برای رسیدن به درستی اعتقاد داری. من اصلا به مسیر درست از پیش ساخته اعتقادی ندارم چه رسد به نشان دادن آن مسیر!من تنها به انسان ایمان دارم با همه ی گم گشتگی هاش.
راستش برهنگی را هم زشت تر از خرقه پوشی نمی دانم. تن فروشی را هم به مراتب کمتر از فروختن روح حتی به خدا زشت می دانم!
به هر حال از اینکه زحمت کشیدید و برای ما هدر طراحی کردید متشکرم اما کاش قبل از آن می دیدید که برای کجا دارید وقت می گذارید!
k.01designer گفت:
طراحی هدر چه ربطی به هم سو بودن افکار داره نسوان ادمین؟
همانطور که یک لائیک میتونه بهترین پورتره را واسه مسلمونا بکشه ، یک مسلمون هم تونست بهترین کانسپت 2011 رو واسه جی ام سی بکشه!
فکر نکنم حوزه کاری با مراتب فکر و مذهب ربطی داشته باشه!
فکر کنم حرف هایی که زدم نه مختص مسلمونا باشه نه مسیحی ها نه زرتشتی ها نه بودایی ها !
این حرف همست ، فکر نکنم کسی منکر خدا باشه!
کسی هم منکر سرنوشت انسان ها برای وصل به حق نیست!
حتی لائیک هم باشید واسه آرامش روحتون یک جسم حقیقی یا مجازی را می پرستید!
من شخصا نه پوشش یک چشمی زنان عرب قبول ندارم نه برهنگی دختران و زنان تای تایلند!
انسان وقتی به خودش افتخار میکنه که جمع بهش افتخار کنه ، فکر کنم فردگرایی یک صفت پیش باخته باشه!
شما که جمع گرایی ، چرا مسیری که ازش با بی خدایی صحبت میکنی با نظر جمع لحظه ای بهش فکر نمی کنی!
از کار خودم میگم ، اگر من اسکیچی دیزاین میکنم می دم مدیر برنامه هام اولین سوالی که ازش می پرسم اینه که ، اگه این اسکچ یکی دیگه بهت می داد تو می شدی کسی که باید اکسپتش می کردی اکسپت می کردی؟ …
نوشته هاتون سرشار احساس و زیبایی ولی نمی دونم چرا با تفکر بسته این زیبایی رو حروم میکنید.
من شخصا وقتی از همه چی می برم چشام می بندم و به خودم میگم اگه من نبودم کی جای من بود؟ …
امیدوارم دنیا رو مثل بقیه وارونه نبینید بتونی تغییرش بدی تا بتونی بهترین باشی!
جالب بدونم شما واسه تسلی روحتون چکار می کنید؟
واسه زیاده گویی عذرخواهم ادمین عزیز!
k.01designer گفت:
واسه هدر بهم بگید دیدنش خالی از لطف نیست!
مطالب خوبی دارید.
نسوان گفت:
دوست من، می تونی بفرستی به ادرس ای میل وبلاگ
violetta_blog@yahoo.com
باز هم از لطف شما ممنون
elisa گفت:
اصغر ما هم یه روز که صفحه ی کامپیوتر منو نگاه کرد ،فهمید ای دل غافل ضغیقش تو بلاد کفر داره وبللاگ مینویسه و وبلاگه مورد علاقشم نسوان مطلفه است…همون روز گفت این ویولتا بدبختت میکنه(:
روز آخر با هم بودنمون هم،از حرصش کامپیوتر رو خرد کرد و رفت.رفت برای همیشه..من موندمو توهمه اینکه بدبخت شدم یا خوشبخت …ولی امروز میتونم بگم که خوشبخت شدم .خوشبختم که مطلقه ام …خوشبختم که یاد گرفتم نترسم و محکم باشم..مرسی ویولتا جون
niaz گفت:
منم یکماهه که جدا شدم تا قبل از طلاق ازین واژه میترسیدم وبرام جدایی حکم مرگ داشت و میخواستم هرطور شده زندگیمو حفظ کنم اما حالا میبینم هیچ چیز عوض نشده فقط ازیه زندگی مشترک غیر مشترک که هیچی ازش نمونده بود خلاص شدم و به آرامش رسیدم و ازین بابت خوشحالم
neda گفت:
من تصميم به جداي گرفتم يه بچه دارم ميگن به خاطر بچم جدا نشم ميگن زن مطلقه سختيش زياده.نميدونم بمونم بسوزم گريه كنم زجر بكشم يا بكنم اين زجرو بندازم دور.درد دارم درد بي درمون
Tara گفت:
با سلام ندا جون، از سختی ها نترس!شجاع باش،
،شما اگه زجر بکشی هر چه قدر هم سعی کنی بچه متوجه ناراحتیت نشه ،اون می فهمه،با تو زجر می کشه ، و بعد ها به خاطر اینکه با زجر کشیدنت زجرش دادی هیچ وقت نمیبخشدت ، خوشحال زندگی کن که اون هم خوشحال باشه،گریه نکن تا اون هم گریه نکنه ،نسوز که اون هم نسوزه….زندگی کن و لذت ببر که اون هم از تو زنگی کردن و لذت بردن رو یاد بگیره..
ندا1987 گفت:
3 ساله ازدواج کردم… بی نهایت شوهرم رو دوست داشتم.. خودش منو ترسوند… من دوستش داشتم و وجود رقیب آزارم میداد. رابطه های پنهانیش منو ترسوند و اون فهمید نگرانم.. از نگرانیم استفاده کرد واسه ی تموم کردن رابطه.. خیانتاش رو بیتشتر کرد تا بیشتر اذیتم کنه و نهایات 2 ساله که ترکم کرده و فقط بخاطر مهریه طلاقم نمیده… منم بهعد از دو سال وقتی مطمئن شدم فقط بخاطر مهریه ست مهریه م رو اجرا گذاشتم .. با اینکه 2 ساله حتی سراغم رو نگرفته هنوز از طلاق میترسممممممممم… تحصیلات و شغل هم دارم خانواده هم حمایتم میکنن… با اینکه میدونم طلاق یعنی همنین موقعیتی که دو ساله من توش هستم… اما هنوز از اون مهر و امضا میترسم و باورش واسم سخته 😦
عمه بلقیس گفت:
با سلام
طلاق اصلا چیز ترسناکی نبود…به من یک احساس خوبی می ده که آدم رو قلقلک می کنه…گاهی اخم هامو از همیشه بیشتر جمع می کنم. من 8 ماه با شوهرم زندگی کردم و واقعا به شهامت و جرات خودم احسنت می گم که نگذاشتم جوونیم و زیبایی و همه چی بره و بعد به اینجایی که هستم برسم. البته از خوب روزگار شوهر من یک مطلقه خرپول بود و من یک مهریه سنگین رو ازش گرفتم . شوهر من یک مرد سنتی جانماز آب کش بود که جلوی من نماز می خوند و می گفت خدا دست آدم های خیانت کار رو رو می کنه اما از شما پنهان نباشد که در این 10 ماه دوری هرسب با یک فاحشه و خانه مجردی و…زن اولش هم به خاطر خیانت هایش 1 ساله جدا شده بوده. اما بیچاره مهریه اش سکه بوده نتوانسته بگیره و به یک طلاق توافقی رضایت داده.همسر من همیشه با افتخار می گفت که یک قران به او نداده…ولی من الان خیلی خوشحالم که انتقام خودم و زن اولش را یکجا گرفتم. در این مدت به جای انتقام هرزگی او درس خواندم و دکتری قبول شدم .و الان اون مردک هرزه دیپلمه داره هرروز آتیش می گیره که چه پولی از کیسش رفت اون هم برای 8 ماه…اون تاوان همه ی خیانت هاش و توهین به جامعه ی زنها رو پس داد و بیش از این هم پس خواهد داد.از اینکه مجردی رفت دبی و من را در خانه گذاشت و هرروز من را چک می کرد که از خانه بیرون نروم و خودش به اسم مسافرت کاری پشت سر به من نیشخند زد در حالی که داشت با فاحشه ها حال می کرد پشیمانش کردم… برای یک مرد نجیب باید جان داد ولی یک مرد هرزه را فقط باید آویزان کرد پولهایش که ریخت پرتش کرد به زباله دانی…خیلی خوشحالم که جز 8 ماه در کنار مردی هرزه جوانی ام را و زیبایی ام را هدر ندادم.به همه ی زنانی که خودشان را به حماقت نمی زنند و وقتی شوهرشان تایلند و …می رود به بهانه ی کار درود می فرستم…به همه ی زنانی که خیانت را با محبت بیشتر نه که با طلاق پاسخ می دهند درود می فرستم …درود به شرف و زنانگی زنی که خیانت مرد را برای یک ثانیه هم تحمل نمی کند. که حتی فرزندت هم باید یاد بگیرد پدر و مادری جدا اما خوشبخت بهترند تا پدر و مادری در کنار هم اما بدبخت و فلک زده.
به زنانی که طلاق می گیرند و با بدبختی خرجشان را در می آورند اما به خاطر یک سقف زیر بار هر حقارتی نمی روند درود می فرستم.طلاق اصلا چیز ترسناکی نبود…طلاق به من احساس قدرت عجیبی داد …که مثل یک مرد می توانم در راهروی دادگاه راه بروم بی آنکه اشکم در بیاید…می توانم وقتی شوهرم می گوید طلاق نمی دهم تا مهریه را ببخشی با خونسردی بگویم : من جایی عجله واسه کاری ندارم…10 سال هم بلاتکلیف می مانم اما یک قران از حق و حقوقم را باج نمی دهم…من به او می فهمانم که بازی کردن با زندگی یک زن به آسانی یک امضای طلاق توافقی با بخشش مهریه نیست…بهای سنگین دارد…طلاق از آن دختر یکی یه دانه ی لوس یک زن محکم ساخت…طلاق گاهی خیلی چیز خوبی ست…مخصوصا وقتی این مهریه را بگیری و شوهر سنتی به ظاهر مذهبی ات بفهمد آن مذهبی که با آن تو را نشاند خانه و رفت دبی خودش به موفعش شلوار پایش را هم در آورد و به اسم مهریه از او می گیرد…طلاق خیلی چیز خوبی ست گاهی…خیلی…یک نفس عمیق برای آزادی…به دور از همه ی آن شب هایی که پشت به هم خوابیدیم…آن زمانی که تو با این و آن حال می کردی و به روی هرچه زن نیشخند زدی من با گرفتن مهریه ام به روی هرچه مرد هرزه مثل تو نیشخند زدم…طلاق گاهی خیلی چیز خوبی ست…