فیلم مسافران بهرام بیضایی را یادتونه؟ مادری که جمیله شیخی نقشش را بازی می کرد و تا آخرین لحظه تصادف عزیزانش را باور نکرد  دریکی از به یاد ماندنی ترین دیالوگ های مورد علاقه ی من می گفت:لعنت به جاده ها اگر مفهمومش جداییه!

حالا که دارم این رو می نویسم، خواهرم در غربت تک و تنها روی تخت اطاق عمل خوابیده  و من به اندازه ی هزاران هزار کیلومتر ازش دورم. کلافه ام ، دلم اونجاست. هزار تا فکر به سرم می آد، دلم شور می زنه و انگار اسید از توی معده ام  می جوشد و بالا می آد. توی زندگی لحظه هایی هست که  هیچ اسمی روش نمیشه گذاشت  جز استیصال.و برای من الان یکی از همون لحظه هاست. چی کار می تونم بکنم؟ به جز اینکه بشینم و مثل جغد به عقربه های ساعت که به کندی می گذرد  نگاه کنم و تازه 6 ساعت دیگه فقط از پشت خط بتونم احوالش را از پرستارش بپرسم؟ چی کار می تونم بکنم وقتی که به هوش میاد و من کنارش نیستم و نمی تونم براش گل ببرم و موههایش را شانه کنم و بخندونمش تا زود تر حالش خوب شه؟حتی بلد نیستم دعا بخونم و به خدایی که نمی شناسم بسپارمش. اومدم اینجا  مثل  دیوونه ها دارم می نویسم، شاید یک معجزه ای اتفاق بیافتد.

میگن » هشت تا مرد ، توی یک اطاق میتونند دنیا را تغییر بدن».

اگر امروز از اینجا گذارتون رد شد میشه یک دقیقه برای خواهر کوچولوی من وقت بزارین و به خوب شدنش فکر کنین؟میشه بخواین که عملش سبک باشه و بهبودی اش سریع و زخم هاش زود شفا پیدا کند؟میشه یدونه نقطه ( فقط یک دونه نقطه) زیر این متن بزارین که من دلم گرم بشه که شما این کار رو کردین ؟من که کار دیگه ای از این ته دنیا براش از دستم بر نمی آد….راستش، هیچ کی نباید توی غربت و تنهایی زیر تیغ بره وقتی نزدیک ترین کسانش هزار فرسخ اون ور تر جز اشک ریختنکاری از دستشون بر نمی آد.واقعا که لعنت به این جاده ها اگه مفهومش جدایی است

بعدالتحریر: الان صداشو شنیدم. عین گنجیشک !باهام حرف زد، خوب بود. عملش هم به خیر انجام شده بود.گفتم که  اینجا براش نقطه جمع کردم و تا صبح نقطه ها رو شمردم، بغضش ترکید.دوستان نادیده ی من، از همتون ممنونم. مرسی.مرسی.مرسی