من به احمدی نژاد رای دادم. راستش یکی دو بار هم برایش تبلیغ کردم. همان روزهای داغ مناظرات و شادی انتخاباتی، فیسان چسان می کردم و پوسترش را روی ماشین می چسباندم و چرخ می زدم. همسایه ها چپ چپ نگاه می کردند و دوستان نیشخند می زدند. کسی از من عکس نگرفت ولی اگر گرفته بود و پخش می شد حتما می گفتند که این هم از اون دخترهای خراب و فراری است که علمش کرده اند احمدی نژاد را تبلیغ کند. ما همینیم دیگر. کسی که مخالف ما نظر داشته باشد یعنی یک جای کارش می لنگد. یعنی یا خراب و فراری است یا مزدور و نون به نرخ روز خور. همه سروته یک کرباسیم.
خب علم غیب نداشتم که بعدش چه کودتایی می شود و قرار است چگونه آدمها کشته و شکنجه شوند. اما یک چیز را می دانستم. اینکه هیچ کس مثل این مرد[ک] نمی تواند چهره واقعی و کریه نظام را عیان کند. دیگر بس بود که جنایتها، اعدامها، کشتنها و غارتهای جمهوری اسلامی پشت مدیریت زمان جنگ موسوی، عبای سازندگی رفسنجانی یا چهره دوست داشتنی خاتمی پنهان بماند. چه کسی بهتر از احمدی نژاد که این مرداب را شوربا کند تا بوی تعفنش عالم را بگیرد. الان هم، خود اوست که معنای واقعی ولایت مطلقه را به همه نشان می دهد و میزان جهالت، خرافه پرستی و سوء مدیریت نظام را فریاد می زند. جریان انتخابات مثل کاتالیزور همه اینها را شتاب داد و سرهای بیشتری از این اژدهای چند سر را از پرده بیرون کشید.
چند وقت پیش دوست عزیزی، در یک مهمانی، زمانی که یکی از شبکه های ماهواره ای خبری از شلوغیهای ایران پخش می کرد در گوشم نجوا کرد که «وجدانت درد نمیگیره؟ میبینی همونی که واسش خودتو جر دادی چطوری داره همه رو جر میده؟» من هم کمی صدایم را بلند کردم که «لازم نیست پچ پچ کنی. حال من هم از این جنایتها گرفته میشه ولی از رایی که دادم پشیمون نیستم. اگر بخوای اینجوری نگاه کنی… اگر صحبت وجدان درد هستش شما که به احمدی نژاد رای ندادین بیشتر مقصرین. اگه بهش رای می دادین اینطوری نمی شد. رایشو می آورد. تقلب هم نمی کرد. کسی هم کشته نمی شد.»
این چرندیات را گفتم که دهانش بسته شود که شد و چند دقیقه بعد وسط مجلس با آن پسرلاغر موقرمز باباکرم می رقصید. اما همان شب، قبل خواب به این فکر کردم که ما چقدر مسوولیم؟ ما مردم، ما ملت غیور همیشه درصحنه شهید پرور واقعا وجدانمام در برابر جنایتهای رژیم آسوده است؟ واقعا دست آنها که اعدامهای سال ۶۷ را دیدند و دم بر نیاوردند یا ما که حادثه کوی دانشگاه را دیدیم و به روی خودمان نیاوردیم چقدر به خون نداها و سهرابها آلوده است؟ و بعدها که این رژیم جنایتهاببیشتری خواهد کرد چقدر وجدان درد می گیریم که مردم را تاراندند وحبس کردند و کشتند و ما بابا کرم رقصیدیم
جوابیه ی اعظم خانوم به واکنش های شدید مخاطبین گرامی:
باور کنید که من اصلا قصد – به قول صاحبخانه- رنجور کردن دوستان را نداشتم. آن هم در دومین نوشته که باید سراسر عشوه و غمزه می بود.اساسا منظور نوشته قبلی چیز دیگری بود که هیچ کس به آن نرسید. همه در رای دادن به احمدی گیر کردند. چیزی که در مورد منش این اندرونی خیلی دوست دارم اینکه قرار است از هم چیزی بیاموزیم و این آموختن با کینه و نفرت ناشدنی است.
الان می خوام از همه آن روحیات رنج دیده و دلهای ریش ریش و رگهای ورم کرده بخواهم که با هم برویم به دوران قبل انتخابات. زمانی که نه جنایتهای بعد انتخابات اتفاق افتاده بود نه جنبش (تاکید می کنم جنبش) سبزی وجود خارجی داشت. من هیچگاه نگفتم که آنها سروته یک کرباسن. اتفاقا کروبی و موسوی بسیار شریف و شجاع هستند و این را دستکم به من بعد از انتخابات ثابت کردند.اما چرا باید به آنها رای می دادم؟ شما بگویید که عشق موسوی و کروبی ناگهان به جانتان افتادچرا به آنها رای دادید؟ کروبی که می خواست نفری فلان تومان به حسابمان واریز کند؟ یا موسوی که جز حرفهای قشنگ هیچ برنامه ای نداشت…البته اینها حاشیه است .اصل جایی است که هر دو اینها در مصاحبه ها و مناظرات یک امام می گفتند صدتا امام از کنارش در می آمد. بله اینها مردان نیکی هم اگر باشند مردان این نظامند که دستکم تا آن زمان سر جلوی ولایت مطلقه خم می کردند و دم بر نمی آوردند ومن ایمان دارم که اگر انتخاب می شدند هم هیچ گاه نه جرات و نه ظرفیت و توانش را داشتند که به ولایت آقا ایرادی بگیرند.آنها مردان ولایتند. حتما بعد انتخابات عکس خمینی را در سفره هفت سین خانواده موسوی دیده اید.
بگذارید تصور کنیم که این دو انتخاب می شدند .کمی اوضاع به سامان می شد. سیاست خارجه و داخله در مسیر بهتری می افتاد. آزادی بیشتری -گرچه قول می دهم بیشتر از دوران خاتمی نمی توانست بشود- برای مطبوعات و سینما و زندگی مردم به ارمغان می آمد و زندگی زیر نگاههای » برادر بزرگ» ادامه پیدا می کرد. ولایت مطلقه همچنان ولایت می کرد و ما همچون دوران خاتمی مسرور اندک آزادی و خوشی از پایین نگاهش می کردیم. ما نسلی هستیم که جنگ را چشیده ایم، اعدامهای بدون محاکمه وفشارهای تحریم را دیده ایم. اما تمام این سختیها نه تنها چیزی برای نجات ما از این نظام به همراه نداشت که نظام ولایی را تنومندتر و قوی تر هم کرد. اما من فکر می کنم که سختی که با انتخاب شدن احمدی به مردم تحمیل می شود از نوع دیگری است. سختی ایست که بر خلاف فشارهای قبلی ماهیت نظام جمهوری را عیان می کند و مردم معنی واقعی رژیم ولایت فقیه را با پوست و خون درک می کنند و می فهمند. و قدم اول برای اینکه مردم بدانند چیزی را می خواهند یا نمی خواهند این است که آن را بشناسند .چیزی که در دوران احمدی اتفاق افتاد اما قطعا در دوران آن مردان نیک هیچگاه اتفاق نمی افتاد.
پی نوشت
– تمام این گفته ها بر پایه این است که با ولایت مشکل داریم که در غیر این صورت داستان چیز دیگری است.
– من هم مثل خیلی ها ادم سیاسی نیستم و دلیل و استدلالم ممکن است خیلی غلط باشد اما قطعا اسم آن را توجیه نمی توانید بگذارید. توجیه، شاید این باشد که از ترس یکی به دیگری رای بدهیم.